طیبت . [ ب َ ] (ع اِمص ) مزاح . خوش طبعی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوش منشی . خوش مزگی . بازی . شوخی
: طیبتی شاعرانه کردم من
تا نبندی دل اندرین زنهار.
مسعودسعد.
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن
جواب گوی و ز طیبت مشو دل آزرده .
سوزنی .
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب .
سوزنی .
هیچ شعری نَبُوَد اندر شعر خوش من
کاندر او طیبتکی نَبْوَد و زیج و بازی .
سوزنی .
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر.
مولوی .
-
به طیبت نفس ؛ به طیب نفس . به طیب خاطر
: خراج اگر نگذارد کسی به طیبت نفس
بقهر از او بستانند و قهر سرهنگی .
سعدی (گلستان ).
|| (اِ) نام ماهیست در تاریخ یهود، و آن را طیبث نیز گویند. رجوع به طیبث شود.