اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظاهر

نویسه گردانی: ẒAHR
ظاهر. [ هَِ ] (ع ص )نعت فاعلی از ظهور. آشکار. پدیدار. هویدا. معلوم . واضح . روشن . عیان . باهر. مرئی . پدیدآینده . نمودار. بیان کننده . پدید. زمم : این قاضی شغلها و سفارتهای بانام کرده و در هریک از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته . (تاریخ بیهقی ). ما آن نصیحت قبول کردیم و خاتمت آن بر این جمله است که ظاهر است . (تاریخ بیهقی ). چون کار مرد از حد بگذشت و خیانتهای بزرگ وی مارا ظاهر گشت فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی ). این نامه ها نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و سکونی ظاهر پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ). آفریدگار را در آنچه آفریده است مصلحتی است عام وظاهر. (تاریخ بیهقی ). دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید. (تاریخ بیهقی ). عالمی را شورانیدن از بهر یک تن کز وی خیانتی ظاهر گشت محال است . (تاریخ بیهقی ). امیرک را سلطان قوی دل کرد که شغلی بزرگتر فرمائیم ترا و از تو ما را خیانتی ظاهر نشده است . (تاریخ بیهقی ). کار دولت ناصری و یمینی و حافظی و معینی که امروز ظاهر است ... هم بر این جمله رفته است . (تاریخ بیهقی ).
ببین گرت باید ببینی به ظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.

ناصرخسرو.


همه ٔ نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی . (کلیله و دمنه ). و رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. (کلیله و دمنه ). و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه ). تفاوت میان ملاحظت دوستان ونفرت دشمنان ظاهر است . (کلیله و دمنه ). مرد هنرمند... در میان خلق ظاهر شود. (کلیله و دمنه ). و حمداﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است . (کلیله و دمنه ). هیچ اشارت نبوده است که نه در آن منفعتی و از آن فایده ای ظاهر بوده است . (کلیله و دمنه ). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه ). و هر بنا که بر قاعده ٔ عدل و احسان قرارگیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد ودست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید.(کلیله و دمنه ). گفتم زبان مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت ایشان ظاهر شد. (گلستان ). || غیرمعما. کشف . به کشف . که رمز نباشد : مسعدی را بخواند و خالی کرد و من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بود به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمد. (تاریخ بیهقی ). صاحب برید جز بر مراد ایشان چیزی نتواندنوشت به ظاهر. (تاریخ بیهقی ). || (اِ) مقابل باطن . مقابل معنی : درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است با ظاهرم . (تاریخ بیهقی ). در بیم است از قهر خدای در نهان و آشکار و ظاهر و باطن . (تاریخ بیهقی ). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن ... لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که در میان مکه است . (تاریخ بیهقی ). حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابوالعباس خوارزمشاه سخت نیکو بود. (تاریخ بیهقی ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه ). و ظاهر و باطن من به علم و عمل آراسته گردد. (کلیله و دمنه ). یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه در او سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم . (گلستان ). گفت از پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به معنی پراکنده . (گلستان ). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر می کرد، صورت ظاهرش پاکیزه . (گلستان ). پیغمبر مأمور به ظاهر بود. شرع به ظاهر حکم میکند. || برون . بیرون . میدان عقب شهر و قصبه . حوالی شهر و قصبه . خارج ِ. در بیرون ِ: فیروزآباد، نام قریه ای است به ظاهرهرات : به جرجان رفت و بر ظاهر شهر بر جانب مشهد داعی فروآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). منتصر این اشارت قبول کرد و بعد از استخارت نهضت فرمود و بر ظاهرِ ری فرودآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). با لشکری تمام به ظاهر بُشت نزول فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). او را درقبه ای که به ظاهر جرجان بر راه خراسان ساخته بودند دفن کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). به ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . پیدا به هستی . مقابل نهان . || (ع ص ) غالب . غلبه کننده . چیره . || زائل : هذا امر ظاهر عنک عاره ؛ أی زائل . || (اِ) آنچه دیده شود از چیزی .
- اهل ظاهر ؛ شیعه : جماعت جدولیان خود را اهل علم باطن نام نهادند و دیگر شیعه را اهل ظاهر. (جهانگشای جوینی ). رجوع به ظاهریه شود.
- ظاهر آسمان ؛ آنسوی آسمان که روی به آسمان دیگر دارد. (دهار).
- ظاهرالروایة ؛ آنچه در مبسوط و جامع کبیر و جامع صغیر و سیر کبیر است . ظاهرالمذهب نیز همان است .
- ظاهر بَشره ؛ ۞ روی پوست روئین از دو پوست بدن ۞ .
- ظاهر بلد ؛ بیرون شهر.
- ظاهر قدم ؛ پشت پای .
- ظاهر کردن ؛ مکشوف کردن . آشکار کردن . پدید کردن . پیدا کردن . اظهار کردن . اعلان کردن . به ظهور آوردن . ارائه . ابراز. اجلاء. ادهان . بحثرة. تبریز.
- ظاهر کف ؛ پشت پنجه . پشت دست .
|| سخن که سامع از ذات صیغه اراده کند. || در اصطلاح درایة، ظنی الدلالة را گویند چنانچه در نص خواهد آمد. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظاهر، بالهاء فی اللغة الواضح .و عند النحاة هو الاسم الذی لیس بضمیر، و یسمی بالمظهر ایضاً کما عرفت فی لفظ الضمیر. و عند الاصولیین هولفظ ظهر المراد منه بنفس الصیغة؛ أی المراد المختص بالوضع الاصلی أو العرفی دون المراد المختص بالمتکلم لأنّه لو علم مراد المتکلم یکون نصاً لأن ّ مراد المتکلم هو ما سیق لاجله الکلام فبقید الظهور خرج الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه . و بالقید الاخیر خرج النص . و هذا مبنی علی مذهب المتأخرین . فانهم شرطوا فی الظاهر ان لایکون معناه مقصوداً بالسوق اصلاً، فرقاًبینه و بین النص . فلو قیل ابتداء جائنی القوم کان نصاً فی مجی ٔ القوم لکونه مقصوداً بالسوق ففی النص زیادة ظهور و وضوح بالنسبة الی الظاهر لأنّه سیق للمقصود و لذا کانت عبارة النص راجحة علی الاشارة عند التعارض . و اما المتقدمون فقالوا المعتبر فی الظاهر ظهورالمراد منه سواء کان مسوقاً له أو لا و فی النص کونه مسوقاً له سواء احتمل التخصیص و التأویل أو لا. فالظاهر عندهم اعم من النص و فی بحرالنکات حاشیةالهدایة فی باب الحیض فی مسئلة جواز القربان عند انقطاع الدم الفرق بین الظاهر و الاشارة و بین النص و العبارة، هو ان السوق سوقان سوق مقصود و سوق غیرمقصود و السوق المقصود لایکون الا فی النص و العبارة و السوق الغیرالمقصود یکون فی الظاهر. فکل نص ظاهر و لیس کل ظاهرنصاً. و الاشارة لا سوق فیها اصلاً مقصوداً و لا غیرمقصود لأنها ابداً تکون مفهومة من لفظ مجرد من النظر الی الاسناد الذی فیه فتجردت عن السوق بالکلیة اذ لایتصور السوق فی لفظ مفرد خال عن الاسناد بخلاف الظاهر فانه ابداً یکون باسناد و کل کلام یتضمن اسناداً فهو لایخلو عن سوق ما قطعاً. غایته ان ذلک السوق قد لایکون مقصوداً و ذلک لایخل بکونه مسوقاً. فینتج ان ّ الظاهر لایخلو عن الاسناد اما مقصود أو غیرمقصود. ثم العبارة یشترط فیها مطلق السّوق مقصوداً کان أو لا. فهی اعم ّ من النَّص ّ مطلقاً و مساویة للظاهر و مباینة للاشارة. و الظّاهر اعم من النص ّ مطلقاً و مساو للعبارة و مباین للاشارة و النص ّ اخص ّ من الظاهر و العبارة مطلقاًو مباین للاشارة - انتهی کلامه . فعلم من هذا ان الظاهر و النص ّ من انواع الکلام . و قد وقع فی نورالانوار شرح المنار ایضاً: ان ّ الظاهر و النص و المفسر و المحکم و الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه کلها من انواع الکلام لا من انواع الکلمة لکنه قال و کذا الحال فی العبارة و الاشارة و الدلالة و الاقتضاء و المفهوم من کشف البزدوی ان الظاهر و النص من انواع اللفظ مفرداً کان أو مرکباً حیث قال الظاهر ما دل ّ علی معنی بالوضع الاصلی أو العرفی و یحتمل غیره احتمالاً مرجوحاً. و قیل هو ما لایفتقر فی افادته لمعناه الی غیره . ثم قال ما قیل ان ّ قصد المتکلم اذا اقترن بالظاهر صار نصاً و شرط فی الظاهر ان لایکون معناه مقصوداً بالسوق اصلاً و ان کان حسناً لکنه مخالف لعامة الکتب . فان شمس الائمة ذکر فی اصول الفقه : الظاهر ما یعرف المراد منه بنفس السماع من غیر تأمل ، کقوله تعالی : احل اﷲ البیع (قرآن 275/2). و هکذا ذکر القاضی الامام ابوزید فی التقویم و صدرالاسلام ابوالیسر فی اصول الفقه . و رأیت فی نسخة من تصانیف اصحابنا الحنفیة فی اصول الفقه : الظاهر اسم لما یظهر المراد منه بمجرد السمع من غیر اطالة فکرة و لا اجالة رویة، کقوله تعالی : الزانیة و الزانی ، الاَّیة (قرآن 2/24). و ذکر ابوالقاسم السمرقندی : الظاهر ما ظهر المراد منه لکنه یحتمل احتمالاً کالامر یفهم منه الایجاب و ان کان یحتمل التهدید و کالنهی یدل ّ علی التحریم و ان کان یحتمل التنزیه . فثبت بما ذکرنا ان ّ عدم السوق فی الظاهر لیس بشرط، بل هو ما ظهر المراد منه سواء کان مسوقاً أو لم یکن . و لم یذکر احد من الاصولیین فی تحدیده للظاهر هذا الشرط. ولو کان منظوراً لماغفل عنه الکل - انتهی کلام کشف البزدوی .و هکذا یفهم من العضدی حیث قال : من اقسام المتن الظّاهر، و هو ما دل ّ علی معنی دلالة ظنیة فخرج النص لکون دلالته قطعیة. فالنص ّ ما دل ّ علی معنی دلالة قطعیة وقد یفسر الظاهر بأنه بما دل ّ دلالة واضحة فیشتمل النص ّ ایضاً اذ الدلالة الواضحة اعم ّ من القطعیة و الظنیة ثم الدلالة الظنیة امّا بالوضع کالاسد للحیوان المفترس و امّا بعرف الاستعمال کالغائط للخارج من الدُبر بعد ان کان فی الاصل للمکان المطمئن ، فیشتمل التعریف للمجاز و هو اقرب - انتهی . و الاَّمدی قال : ان الظاهر ما دل ّ دلالة ظنیة بالوضع أو بالعرف . فیخرج المجاز عن الحدّ. و ذکر الغزالی فی المستصفی : ان الظاهر هو الذی یحتمل التأویل ، و النص هو الذی لایحتمله . کذا فی کشف البزدوی .
فائدة - حکم الظاهر و النص ّ، عند الحنفیة وجوب العمل بما ظهر منهما قطعاً و یقیناً و اما احتمال المجاز فغیرمعتبر لأنّه احتمال غیرناش عن دلیل و اما عند تعارضهما فالنص ارجح لأن ّ الاحتمال الذی فی الظاهر تأید بمعارضة النص و عند الشافعیة وجوب العمل و اعتقاد حقیة المراد لا ثبوت الحکم قطعاً و یقیناً لأن ّالاحتمال و ان کان بعیداً قاطع للیقین . فالحنفیة اخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال الناشی ٔ عن دلیل . و الشافعیة اخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال اصلاً - انتهی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بیبَرس بن عبداﷲ، السلطان الاعظم قسیم امیرالمؤمنین رکن الدین ابوالفتح البندقداری الصالحی ، ملقب به الملک الظاهر. از مم...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) تمُربُغا یا تیموربوغا (الملک الظاهر). شانزدهمین سلطان از ممالیک برجی مصر در 872 هَ . ق . او پس ازسیف الدین ایل بیگ به حک...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین (الملک الَ ...)، مکنی به ابوسعید چقمق . دهمین سلطان ممالیک برجی مصر. او در سال 842 هَ . ق . به اتفاق امرا و ...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین (ملک الَ ...) برقوق . از ممالیک برجی مصر. در سال 785 هَ . ق . امراء بالاتفاق وی را به جای ملک صالح حاجی بیک ...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین خوشقدم (ملک ناصر ناصری ). چهاردهمین سلطان ممالیک برجی . او از آزادکردگان ملک مؤید شیخ محمود ظاهری چهارمین سل...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) سیف الدین ططر، مکنی به ابوالفتح . ششمین سلطان ممالیک برجی مصر. پس از احمد، مظفر در سال 824 هَ . ق . به حکومت نشست لکن...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (شیخ ...) صدفی . او راست : «السر المصون فیما کرم به المخلصون ». (کشف الظنون ).
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) غازی غیاث الدین بن سلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب ، ملقب به الملک الظاهر و مکنی به ابوالفتح و ابومنصور. از ملوک دولت ...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) مجدالدین عیسی . شانزدهمین امیر سلسله ٔ اُرتقیه ٔ ماردین . وی در 778 هَ . ق . به حکومت نشست و تا سال 809 ملک راند و در این ...
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن احمد الناصرلدین اﷲبن المستضی ٔ، مکنی به ابی نصر. سی وپنجمین خلیفه ٔ عباسی (622- 623 هَ . ق .). در سلخ رمضان سنه ٔا...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.