ظاهر
نویسه گردانی:
ẒAHR
ظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است در فسطاط مصر و وجه تسمیه آن است که چون عمروبن العاص از اسکندریه بازگشت و طرح فسطاط بریخت ، جمعی از قبایل که در اسکندریه بازمانده بودند در فسطاط به وی پیوستند و چون مردم به طرح فسطاط اشتغال یافته بودند، جای بر آنان تنگ آمد و شکایت به عمروبن العاص بردند. عمروبن العاص به معاویةبن حدیج امر کرد تا در کار ایشان بنگرد و او بدیشان گفت که : «أری لکم ان تظهروا علی القبائل فتتخذوا منزلاً ظاهراً عنهم ». ایشان چنین کردند و بدین موضع فرودآمدند و آن را ظاهر نام نهادند. کردویه بن عمرو الازدی الرهنی گوید:
ظهرنا بحمداﷲ و الناس دوننا
کذلک مذ کنا الی الخیر نظهر.
رج-وع به معجم البلدان شود.
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
احمد ظاهر ترکیبی است از دو کلمه عربی، احمد ظاهر یکی از معروف ترین هنر مندان افغان است که شهرت او از مرز های افغانستان گذشته و در کشور های چون ایران و ...
صورت ظاهر.[ رَ ت ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهر حال . هیأت ظاهر. آنچه بچشم درآید از ظاهر کسی : در هیأتش نظری کرد صورت ظاهرش پاکیزه...
اصحاب ظاهر. [ اَ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنانکه قیاس و اجتهاد در احکام را تجویز نمیکردند و گفتند:اصول عبارتند از کتاب و سنت و اجماع ...
ظاهر بأمرا. [ هَِ رُ ب ِ ءَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به ظاهر محمدبن احمد... شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ضاهر. [ هَِ ] (ع اِ) سر کوه . (منتهی الارب ).
زاهر. [ هَِ ] (ع ص ) رنگ درخشان و صاف . (المنجد). روشن و صاف . (فرهنگ نظام ). روشن و بلند. (آنندراج ). تابان . درخشان و روشن . نورانی . منور. (...
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) برکه ای است میان مکه و تنعیم . (منتهی الارب ) (قاموس ). قطبی گوید: این همان وادی است که اکنون جوخی نام دارد. و سخاو...
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی مغانم ثقفی اصبهانی محدث متوفی در 607 هَ . ق . از محمدبن علی بن ابوذر و سعیدبن ابوالرجا و زاهربن طاهر و...
زاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد حلیمی محدث است . وی از ابوتمیم کامل بن ابراهیم خندقی جرجانی روایت دارد. (از معجم البلدان ، خندق ).