زاهر. [ هَِ ] (ع ص ) رنگ درخشان و صاف . (المنجد). روشن و صاف . (فرهنگ نظام ). روشن و بلند. (آنندراج ). تابان . درخشان و روشن . نورانی . منور. (ناظم الاطباء)
: بر خوان تست گرده ٔ مرسومی
چون قرص آفتاب فلک ، زاهر.
سوزنی .
عنصر زاهرش گوهری از معدن عدن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
247).
|| سفید بسیار روشن . از زُهره بمعنی سفیدی یا سفیدی درخشان . و گفته شده است که درخشندگی هر رنگ را زهره گویند. (تاج العروس ). و رجوع به قطر المحیط و مشعشع شود. || گیاه زیبا. (اقرب الموارد). گیاهی که زیبایی درخشان دارد. (تاج العروس ). || گیاه خرم
: هر که شب ساهر شودپژمرده گردد نیم روز
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.
منوچهری .
و رجوع به رائع شود.
|| احمر زاهر؛ سرخ پررنگ ؛ ای شدید الحمرة. (تاج العروس ) (قطر المحیط). نیک سرخ . (منتهی الارب ). || مرد که دارای رنگ درخشان باشد. (تاج العروس ). رنگ درخشان مردان . (اقرب الموارد). و رجوع به اقمر شود.