ظلمات . [ ظُ ل ُ
/ ظُ ل َ ]
۞ (ع اِ) ج ِ ظلمت . || قسمتی از زمین به شمال که به عقیده ٔ قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است و اسکندر و خضر به طلب آب حیات بدانجا شدند و خضر آب زندگی بخورد و زنده ٔ جاوید ماند
: هر گوهر که ذوالقرنین قلم او از ظلمات دوات بیرون کشید درّی بود در واسطه ٔ قلاده ٔ روزگار. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات .
سعدی (گلستان ).
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی .
حافظ.
بنا بر نوشته های مورخین یونانی و پس از تصحیح آن موافق اطلاعات جغرافیائی کنونی ، ظاهراً داستان به ظلمات رفتن اسکندر چنین است که وی از سیستان به طرف گودزره و رُخّج رفته ، بعد به طرف شمال افغانستان ، که در همسایگی باختر بوده ، متوجه گشته و از کوههای مملکت گذشته ، تا به باختر درآید. در موقع صعود به کوهها، قشون اسکندر به برف و یخ بسیار برخورده و عده ٔ کثیری از سپاهیانش تلف شدند. تاریکی هم از مه بوده که مانع میشده سپاهیان یکدیگر را ببینند. احتمال قوی میرود که سرداران اسکندر برای جلب توجه مردمان قدری هم در توصیف این راه و عبور از کوهها مبالغه کرده اند و این اغراقگوئی در کتب مورخین قرون بعد انعکاس یافته و سرچشمه ٔ روایات راجع به رفتن اسکندر پسر فیلیپ به قطب و ظلمات گردیده است . رجوع به ایران باستان ج
2 ص
1690 شود. || ظلمات بحر در بیت ذیل خاقانی کنایه از شب است
: صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری
کز ظلمات بحر جست آینه ٔ سکندری .
خاقانی .
و تحقیق فوق ازآنندراج است .