عاذ
نویسه گردانی:
ʽAḎ
عاذ. [ ذِن ْ ] (ع ص ) مکان عاذ؛ یعنی مکانی که دور از آب است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
از. [ اَ ] (اِ) آزاد. آزار. اَزدار. اَزّار. وازدار. نیل . سیخ . سُخ . سیاه دور. ۞ و چانچو (شانه چوب ) از این درخت کنند. و رجوع به ازادرخت شود.
از. [ اَ ] (اِخ ) موضعی در کیاکلا (ساری ). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 121).
اض . [ اَض ض ] (ع مص ) مضطر گردانیدن فقر کسی را بسوی کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مُلْجاء و مضطر کردن کسی را به کسی . (از اقرب الموار...
اض . [ اِض ض ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کریم الاض ؛ ای الاصل . (اقرب الموارد). اِص بنقل صاغانی از ابن عباد. (تاج العروس ...
آذَ (اوستایی) سپس، بعد، آنگاه
(اوستایی) خواستن، اراده ـ میل کردن، گرایش داشتن، آرزو داشتن
آز. (اِ) زیاد جُستن . زیاده جوئی . افزون خواهی . افزون طلبی . خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص . شره . شُح ّ. تنگ چشمی : از فرطعطای او زند آز...
آز. (اِخ ) نام شهری است .
ازء. [ اَزْءْ ] (ع مص ) سیر کردن گوسپندان بچرانیدن . سیر چرانیدن گوسپندان : اَزَاءَ الغنم . (منتهی الارب ). || بددل و ترسان شدن از کاری آغا...
بی از. [ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد و رجوع به بی ز شود.