عاقل
نویسه گردانی:
ʽAQL
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
این دو واژه اربی است و پارسی جایگزین این است: پرماژوک parmâžuk (سغدی: parmâyžuk)
عقل جزوی؛ غیر از عقل اول، عقول دیگر را جزوی نامند. عقول انسانی را نیز جزوی نامند. (فرهنگ فارسی معین) : عقل جزوی آفتش وهم است و ظن زآنکه در ظلمات شد او...
عقل فعال (به یونانی: xδημιουργός) (به لاتین: demiurgus) یکی از عقول عشره است. حکما براساس دلایلی معتقدند که در باطن جهان، موجودی واسطه قرار دارد که هم...
عقل رمیده. {عَ رَ } (ص. مر.). آن که خرد و اندیشه فرونهاده. چون کشیده عقل. ابله. احمق. گول. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 249). بی وقوف . (آنندرا...
اصحاب عقل . [ اَ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ در اصطلاح فلسفه ، آنهایی را گویند که تنها معقولات را حق دانسته اند. مکتب عقلی ها.
آشفته عقل . [ ش ُ ت َ / ت ِ ع َ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ .
ربوده عقل . [ رُ دَ / دِ ع َ ] (ص مرکب ) گول خورده . (ناظم الاطباء). مسلوب . سلیب . (منتهی الارب ). آنکه عقل از وی رفته باشد. (ناظم الاطباء).
عقل معاش . [ ع َ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوه ٔ تدبیر زندگانی . (فرهنگ فارسی معین ) : دام دیوانگی فروکرده تا بدام اوفتاده عقل معاش ....
عقل رفتگی . [ ع َ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خرافت و بی عقلی . (ناظم الاطباء): کلاب ؛ عقل رفتگی از دیوانگی . (منتهی الارب ).
عقل فعال . [ ع َ ل ِ ف َع ْ عا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ترکیب «عقل فعال » ذیل عقل شود.