اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاقل

نویسه گردانی: ʽAQL
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) لقب سعیدبن فاضل بن بشارة. به سال 1306 هَ . ق . در دامور (لبنان ) متولد شد و به هیجده سالگی به مکزیک رفت و روزنامه ٔ «صد...
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) لقب ودیعبن سدیدبن بشاره ٔ فاضل . از روزنامه نگاران و شاعران معاصر لبنان (1299- 1352 هَ .ق .). رجوع به الاعلام زرکلی ج ...
اقل . [ اَ ق َل ل ] (ع ن تف ) کمتر و اندک تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج )(غیاث اللغات ). بسیار کم . کوچکتر. (ناظم الاطباء).- اقل الحاج ؛ کمترین ...
اغل . [ اَ غ ِ ] (اِ) جایی باشد که در کوه وصحرا بجهت خوابانیدن گوسفندان سازند. (آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). و آن را آغل بالمد نیز خوانند. ...
اغل . [ اُ غ ُ ] (اِخ ) آدم علیه السلام . (شرفنامه ٔ منیری ).
اغل . [ ] (اِخ ) همان اغول حاجب است که از امرای محمد خوارزمشاه درخوارزم بود. (از تاریخ جهانگشا ج 1 ص 97 و 124). همان مغول حاجب است . ر...
آغل . [ غ ِ / غ ُ ] ۞ (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه . شبغا. شوگ...
ات اقل . [ اِت ِ اُ ] (اِخ ) (قاموس الاعلام ). رجوع به ات اکلس شود.
آغل، آغیل: در هزارستان (مناطق مرکزی افغانستان) به دِه و قریه اطلاق می شود
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.