عامر
نویسه گردانی:
ʽAMR
عامر. [ م ِ ] (ع ص ) آبادکننده . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || آباد و معمور. (ناظم الاطباء). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). || زیارت کننده . ج ، عمار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کننده در محل معمور. (اقرب الموارد) (المنجد). || ساکن خانه . (منتهی الارب ). زیاد عمر کننده . || بسیار و فراوان .(ناظم الاطباء). || (اِ) بچه ٔ کفتار. ام عامر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت : هی الحیات . (المنجد) (منتهی الارب ). || نام مردی است . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد هنتاتی . رجوع به عمر حفصی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن عمیر اسیدی . رجوع به عمر اسیدی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمربن علی بن رسول . رجوع به عمر رسولی (ابن یوسف ...) شود.
امرء. [ اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ ] (ع اِ) مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول ) و هم د...
امرء. [ اَ رَ ] (ع اِ) گرگ نر. (ناظم الاطباء). گرگ . (منتهی الارب ).
امرء. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب . (میدانی ).
آمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: ساتو پیژ sâto peyž (ساتو از اوستایی: ثاتو: فعل + پیژ از مانوی: peys: امر) ****فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نیم عمر. [ ع ُ ] (ص مرکب ) کهل . میانه سال . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).