اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عتار

نویسه گردانی: ʽTAR
عتار. [ ع َت ْ تا ] (ع ص ) دلاور. || اسب توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای درشت و خالی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) لقب عبدالرحمان بن احمدبن محمد، از فاضلان قرن ششم هجری است . رجوع به عبدالرحمان (ابن احمد...) شود.
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) لقب عمربن طه بن شهاب احمد عطار، از فقیهان شافعی دمشق است . وی به سال 1242 هَ . ق . در دمشق متولد شد و به سال 130...
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) لقب فریدالدین ابوحامد محمدبن ابی بکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری ، شاعر و عارف مشهور ایرانی در قرن ششم و آغاز قر...
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) لقب محمدبن حسن بن مقسم بن یعقوب عطار، از قراء مدینة السلام در قرن چهارم هجری است . رجوع به ابن مقسم در همین لغ...
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) لقب محمدبن حسین عطار حلبی دمشقی ، ریاضیدان قرن سیزدهم هجری است . وی به سال 1177 هَ . ق . در دمشق متولد شد. سپس ب...
اتار.[ اَت ْ تا ] (اِ) رشته ٔ کمند. رجوع به اَتَر شود.
اطار. [ اِ ] (ع اِ) اطار چیزی ؛ هر آنچه آنرا احاطه کند. گرداگرد چیزی ،گویند: بنوفلان اِطار لبنی فلان ؛ هرگاه در گرداگرد آنان نزول کنند. (از اقر...
اطار. [اَطْ طا ] (ع ص ) کمان ساز. (ناظم الاطباء). چنبرگر.
اطار. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به اطان شود.
اتآر. [ اِت ْ ] (ع مص ) اِتآر بصر؛ تیز نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || در پی کسی نگران ماندن . || زدن کسی را بچوب دستی و عصا.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.