عتر
نویسه گردانی:
ʽTR
عتر. [ ع ِ ] (ع اِ) اصل و در مثل است عادت بعترها. در حق شخصی گویند که به سوی خلق قدیم خود بازگردد، عادت الی عترها؛ یعنی به اصل خود بازگشت در حق کسی گویند که بخوی واگذاشته بازگردد. || گیاهی است که پراکنده روید، یا از درختان خرد است . رستنی است مانند مرزنجوش که بدان مداوا کنندو گفته اند درختان خرد است . || نره . || بت . (منتهی الارب ). بت که برای آن قربانی کنند. (اقرب الموارد). || ذبیحه . || هرچه ذبح شود. (منتهی الارب ). گویند که در جاهلیت در ماه رجب جهت خدایان خود میکشتند. (اقرب الموارد). || دسته ٔ بیل و جز آن . یا چوب پهن که بیل آهن دوزند و پای بر او نهند وقت زمین کندن . || (مص ) بیهوده گفتن . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عاتر. [ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ساحل یهودا صحیفه ٔ یوشع 19 : 7 که آن را توکن نیز گویند کتاب اول تواریخ ایام 4 : 32 و بعضی را گمان چنان اس...
آتَرَ (اوستایی) بد، تباهکار، خلافکار، مجرم، شیطان، اهریمن، دیو.
آتَرِ (اوستایی) 1ـ به سوی ـ طرف این یا آن 2ـ تجاوز ـ دست یازی ـ دست اندازی به مال دیگران.
عاطر. [ طِ ] (ع ص ) دوست دارنده ٔ عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غی...
اطر. [ اَ ] (ع مص ) مایل گردانیدن چیزی . (از اقرب الموارد). بخمانیدن کمان . (تاج المصادر بیهقی ). مایل گردانیدن و خم دادن کمان و جز آن . (ن...
اطر. [ اُ طُ ] (ع اِ) ج ِ اِطار. (ناظم الاطباء). رجوع به اِطار شود.
اطر. [ ] (اِخ ) نام کتابی هندی در اشربه که بعربی نقل شده است . (فهرست ابن الندیم ).
برگ عطر. [ ب َ گ ِ ع ِ / ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انیسون بری ، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). گل عطر. عطر. عطری . رجوع به انیس...
عطر سودن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) سودن عطر تا بوی آن منتشر شود. پراکندن خوشبوی : بوستان عطار گشت و عطرها ساید همی .میرمعزی (از آنندراج ).