عثیر
نویسه گردانی:
ʽṮYR
عثیر. [ ع َ ] (ع مص ) شکوخیدن و به سر درافتادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
اثیر. [ اَ ] (اِخ ) وزیر بهاءالدولةبن عضدالدوله .رجوع به عیون الأنباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 327 شود.
اثیر. [ اُ ث َ ] (اِخ ) جدّ مغیرةبن جمیل . و این مغیره شیخ ابوسعید اشج ّ بود. (منتهی الارب ).
اثیر. [ اُ ث َ ] (اِخ ) ابن عمرّیا. رجوع به اثیر سکونی شود.
اثیر. [ اُ ث َ ] (اِخ ) سکونی . ابن عمرو معروف به ابن عمرّیا. طبیبی است . (منتهی الارب ). و او کوفی بوده . رجوع به اثیر (صحرای ...) شود.
اثیر. [اُ ث َ ] (اِخ ) (صحرای ...) جائی است بکوفه منسوب به اثیربن عمرو السکونی الطبیب الکوفی معروف به ابن عمرّیا معاصر علی علیه السلام . ...
اثیر. [ ] (اِخ ) ابن بیسانی . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 427 س 10 شود.
اثیر. [ اَ ] (اِخ ) ابومحمد محمدبن عبدالکریم . از اهل جزیره ٔ ابن عمر، جدّ ابوالسعادات مبارک بن محمدبن محمد ملقب به مجدالدین و معروف به ابن ...
اثیر. [ اَ ] (اِخ ) اخسیکتی . از شعرای مائه ٔ ششم هَ .ق . عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 224گوید:... شعر او آنچه هست مصنوع است و مطبوع و معانی...
اثیر. [اَ ] (اِخ ) اومانی . اثیرالدین . دولتشاه در تذکره ص 172 آرد: او مردی خوش طبع و فاضل بوده و دیوان او مشهور است و در علم شاگرد خواجه نص...
اثیر. [ اَ ] (اِخ ) مجدالدین . مؤلف حبیب السیر در تحت عنوان ِ «گفتار در بیان وصول اختر طالع مجدالملک یزدی به اوج اقبال و رجعت کوکب دولت خ...