اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عدو

نویسه گردانی: ʽDW
عدو. [ ع ِدْوْ ] (ع اِ) درازی و پهنای چیزی . || حد و نهایت چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عداء.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
عدو. [ ع َدْوْ ] (ع مص ) دویدن اسب . (منتهی الارب ). || دویدن خواستن اسب . (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). || ستم کردن بر کسی . || درگذشت...
عدو. [ ع ُ دُوو ] (ع مص ) دویدن اسب . || دویدن خواستن اسب . || ستم کردن بر کسی . || درگذشتن از حد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || دش...
عدو. [ ع َ دُوو ] (ع ص ) دشمن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و در فارسی بدون تشدید واو بکار رفته است . بدخواه . خلاف صدیق . مقابل دوست...
به معنی اله باد در ایران باستان یاد شده است .
ادو. [ اَدْوْ ] (ع مص ) فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء).
ادو. [ اُ دُوو ] (ع مص ) پخته شدن ثمره . رسیدن میوه .
ادوء. [ اَ وَءْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از داء. بدترین بیماری : قال احنف بن قیس : الا اخبرکم بادوءالداء، الخلق الردی ّ و اللسان البذی ّ. (ابن ...
بون آدو. (اِخ ) دهی از دهستان اندیکا است که در بخش قلعه رزاس شهرستان اهواز واقع است . و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.