عذب . [ ع َ ] (ع ص ) خوش گوار. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). پاکیزه از آب و خورش . (منتهی الارب ). آب و طعام گوارا. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). آب خوش . (مهذب الاسماء). خوردنی و نوشیدنی خوشگوار. (غیاث اللغات ). گوارا. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خوش . (ترجمان القرآن جرجانی )
: آب عذب دین همی جوشد ازو
طالبان را آن حیات است و نمو.
مولوی .
اندرآیید ای مسلمانان همه
غیرعذب دین عذاب است آن همه .
مولوی .
او ز بحر عذب آب شور خورد
تا که آب شور او را کور کرد.
مولوی .
|| (اِ) نوعی از درخت باشد. (منتهی الارب ) (از قطرالمحیط)(اقرب الموارد). || (ص ) نزد فصحاء کلامی است که الفاظ آن از کلمات وحشی عاری باشد. (از کشاف ).سخنی که لفظ آن سلس و غیر کریه بر ذوق باشد مقابل غیر مأنوس و وحشی . (از اقرب الموارد).
-
عذب البیان ؛ روان و خوش بیان
: به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان گشتند. (ترجمه ٔ یمینی ص
455).