عرص
نویسه گردانی:
ʽRṢ
عرص . [ ع َ ] (ع مص ) پیوسته با درخش و رعد ماندن هوا. (از منتهی الارب ). پیوسته با درخش و تندر گردیدن هوا. (از ناظم الاطباء). دوام یافتن برق آسمان . (از اقرب الموارد). || مضطرب گردیدن شتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بستن گردن شتر را بر بازوی آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ارس . [ ] (اِخ ) برادر توقماق از نوکران امیر چوپان .(ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 98).
ارس . [ ] (اِخ ) یا راس یا اربس بن وندیح (ویذیح ، وندیح ، وندیچ و وندح ) از اجداد جودرز (گودرز). (تاریخ سیستان صص 34-35 حاشیه بنقل از طبری ...
ارس . [ اَ رَ ] (اِخ )(... خان ) نام شاهزاده ای است از قبچاق : به پور ارس خان سپردش عنان قوی دست کردش به تیغ و سنان .هاتفی (از شعوری ).
ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) ۞ اِروس . نام یونانی رب النوع عشق .
ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) ۞ طبیب . وی در قرن اول قبل از میلاد میزیسته است . ارس نامی طبیب ژولی ۞ دختر اغوسطس بود و دو تن دیگر نیز بنام ارس...
ارس . [ اُ رُ ] (اِخ ) ۞ (از لاطینی اِاوروس ) باد مشرق نزد یونانیان .
ارس . [ اَ رُس س ] (اِخ ) موضعی است در قول مطیربن الاشیم :تطاول لیلی بالأرُس ّ فلم أنم کأنی أسُوم العَیْن نَوماً محرّماتَذَکّر ذِکری لا...
ارس . [ اِ رِ ] (اِخ ) ۞ موضعی قرب لِس بُس . (ایران باستان ص 1281).
اَرِّس. (ا.). جائی در شمال فرانسه کهن و ایالتی در هلند امروزی که هلندیان اوترشت یا -خت گویند. م.