عرصی
نویسه گردانی:
ʽRṢY
عرصی . [ ع َ صی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عرصة. و بنواسحاق یعنی فرزندان اسحاق بن عبداﷲبن جعفربن ابی طالب بن عبدالمطلب بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عرسی . [ ع ِ سی ی ] (ص نسبی ) رنگ ابن عرس و راسو. (از اقرب الموارد). || رنگی است . (منتهی الارب ). رنگی شبیه به رنگ راسو. (ناظم الاطباء...
ارثی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارث . موروثی .
ارثی . [ اَ ثا ] (ع ص ) مردی که استواری و اِحکام کار را نتواند. (منتهی الارب ).
ارسی . [ اُ رُ ] (ص نسبی ) روسی . اهل روسیه . از روسیه : قند اُرُسی . || (اِ) کفش . پاپوش . چَموش . قسمی کفش پاشنه دار. نوعی از کفش که از چرم...
ارسی . [ اَ سا] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَسو. استوارتر. ثابت تر.- امثال :ارسی من رصاصة ؛ الرسو الثبوت یریدون به الثقل . (مجمعالأمثال ).
ارسی: پنجره مشبکی است که به جای گشتن روی پاشنه گرد بالا می رود ودر محفظه ای که در نظر گرفته شده جای می گیرد،در این نوع هنر هیچ میخ و چسبی به کار نمیر...
ارسی نس . [ اُ ن ِ ] (اِخ ) ۞ طبق روایت کنت کورث . و ارکسی نس بروایت آریان . فرمانده سپاهیان ایران در زمان داریوش سوم و او نژاد خود را به ...
ارسی شاه . [ ] (اِخ ) ملک تاج الدین . ملک معظم نصیرالحق والدین خسرو نیمروز او را به اوق با یکهزار مرد از سوار و پیاده از غور و هراة و اسفزار و...
ارسی دوز. [ اُ رُ ] (نف مرکب ) ۞ کفشگر. کفاش . اسکاف . کفش دوز. حَذّاء.
ارس در فارسی به چم(معنای) گشاده لوز روس و اروس است. در اروپا به این گونه درها گیوتین می گویند. استاد پیرنیا واژه ارسی را پارسی می داند برابر گشاده و ب...