ارسی
نویسه گردانی:
ʼRSY
ارسی: پنجره مشبکی است که به جای گشتن روی پاشنه گرد بالا می رود ودر محفظه ای که در نظر گرفته شده جای می گیرد،در این نوع هنر هیچ میخ و چسبی به کار نمیرود و تمام نقش و نگارهای آن به وسیله اتصالات ظریف چوب یعنی کام و زبانه به یکدیگر وصل میشود، چوب و شیشه آنچنان به زیبایی در کنار یکدیگر قرار میگیرند که زیبایی و تنوع را به بهترین وجه ممکن منعکس میکنند تا آنجا که چشم هر بیننده را بیاختیار مجذوب خود می کند.ارسی ها معمولا مستطیل شکل است وبخش فوقانی آنها را تا زیر سقف به شکل مستطیلی یا هلالی یا ضربی که با شیشه های رنگی زینت داده می شد تکمیل می کرده اند .این گونه در وپنجره برای تنظیم وملایم کردن نور در خانه های آفتاب گیر مناطق گرمسیری کاربرد وسیعی داشته وبسیار مناسب بوده است . ولیکن ساخت آن در سایر مناطق نیز کم وبیش رواج داشته است در بعضی مواقع در آن ایینه کاری نیز به کار می بردند .یکی از مکان های دارای ارسی همراه با شیشه های رنگی وآیینه کاری حسینیه شیراز در شیراز می باشد .امروزه شهر سنندج کرسی اول این هنر در غرب ګشور را در اختیار دارد.
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ارسی . [ اُ رُ ] (ص نسبی ) روسی . اهل روسیه . از روسیه : قند اُرُسی . || (اِ) کفش . پاپوش . چَموش . قسمی کفش پاشنه دار. نوعی از کفش که از چرم...
ارسی . [ اَ سا] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَسو. استوارتر. ثابت تر.- امثال :ارسی من رصاصة ؛ الرسو الثبوت یریدون به الثقل . (مجمعالأمثال ).
ارسی نس . [ اُ ن ِ ] (اِخ ) ۞ طبق روایت کنت کورث . و ارکسی نس بروایت آریان . فرمانده سپاهیان ایران در زمان داریوش سوم و او نژاد خود را به ...
ارسی دوز. [ اُ رُ ] (نف مرکب ) ۞ کفشگر. کفاش . اسکاف . کفش دوز. حَذّاء.
ارسی شاه . [ ] (اِخ ) ملک تاج الدین . ملک معظم نصیرالحق والدین خسرو نیمروز او را به اوق با یکهزار مرد از سوار و پیاده از غور و هراة و اسفزار و...
ارس در فارسی به چم(معنای) گشاده لوز روس و اروس است. در اروپا به این گونه درها گیوتین می گویند. استاد پیرنیا واژه ارسی را پارسی می داند برابر گشاده و ب...
ارسی دوزی . [ اُ رُ ] (حامص مرکب ) عمل ارسی دوز. کفاشی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرسی . [ ع ِ سی ی ] (ص نسبی ) رنگ ابن عرس و راسو. (از اقرب الموارد). || رنگی است . (منتهی الارب ). رنگی شبیه به رنگ راسو. (ناظم الاطباء...
ارثی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارث . موروثی .