اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرض

نویسه گردانی: ʽRḌ
عرض . [ ع ُ ] (ع اِ) بن کوه . (منتهی الارب ). دامنه ٔ کوه . (از اقرب الموارد). || روی کوه . || کرانه . (منتهی الارب ).جانب . (اقرب الموارد). کرانه و جانب . (غیاث اللغات ). || طرف . (منتهی الارب ). ناحیه . (از اقرب الموارد). || میانه ٔ جوی و دریا، میانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ). وسط نهر و بحر. (از اقرب الموارد). || حدیث بهتر و بزرگ . (از منتهی الارب ). معظم و بیشتر از حدیث و سخن . (از اقرب الموارد). || مردم بزرگ و شریف . (منتهی الارب ). معظم و بیشتر مردم . (از اقرب الموارد). عَرض . || رخسار شمشیر. (منتهی الارب ). پهنای شمشیر. (از اقرب الموارد). || هر دو جانب گردن . (منتهی الارب ). جانب گردن . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار که به نسبت اسب نیکو و به نسبت شتر بد است . (از منتهی الارب ). نوعی حرکت و سیر که در اسب ستوده است و در شتر نکوهیده و صحیح آن عُرُض است . (از اقرب الموارد). || هو من عرض الناس : او از عامه ٔ مردم است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناقة عرض أسفار؛ شتر ماده ٔ توانا بر سیر. (منتهی الارب ). (اقرب الموارد). || عرض هذالبعیر السفر، و الحجر؛ یعنی همّه و قصده . (منتهی الارب ). یعنی این شتر بر سفر و حجر قوی است . (از اقرب الموارد). یعنی بر پیمودن آن توانا است . (از تاج العروس ). || کل الجبن عرضا؛ یعنی پیش آر و بجو از هر که بیابی و بخور آنرا و مپرس از سازنده ٔ آن .(منتهی الارب ). عَرض . (منتهی الارب ). || نظر اًلیه عن عرض ؛ یعنی نگریست از گوشه ٔ چشم . (از منتهی الارب ). یعنی از کناری او را نگریست . (از اقرب الموارد). || هم یضربون الناس عن عرض یعنی میزنند و باک و اندیشه ندارند که کرا زدند و چگونه زدند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اِضرب ْ به عرض الحائط؛ یعنی بر پهنای دیوار یا وسط آن و نیمه و جانب . (منتهی الارب ). یعنی معترض او شو هر جای را از او یافتی ، یعنی هر ناحیه و جانب از نواحی او را. (از اقرب الموارد). ج ، عِراض . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و...
عرض . [ ع َ ] (ع اِ) پهنا، خلاف طول . (منتهی الارب ). خلاف طول . (از اقرب الموارد). و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول ...
عرض . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر شهر «فاس » ۞ در المغرب . (از معجم البلدان ).
عرض . [ ع َ رَ ] (ع مص ) بس فربه و پرگوشت شدن از کثرت گیاه . (از منتهی الارب ). شکافته شدن گوسفند از کثرت علف ، یعنی از چرا کردن . (از اقرب...
عرض . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آنچه لاحق گردد مردم را از بیماری و جز آن . و گزند. (منتهی الارب ). آنچه از مرض و غیره بر انسان عارض شود. (از اقرب ...
عرض . [ ع َ رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مخفف عارض . عرض دهنده ٔ لشکر. شمارکننده ٔ سپاهیان . سان دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). مفتش . لشکرنویس : و از آن جا...
عرض . [ ع ِ ] (ع اِ) اندام . (منتهی الارب ). جسد. (اقرب الموارد). تن مردم . (مهذب الاسماء). بدن و جسد.(غیاث اللغات ). || هر عضو که از آن خو...
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است به مدینه . (منتهی الارب ). علم است وادی خیبر را، و اکنون از آن عنزة است و در آن آبها و نخل و کشتها است . (ا...
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) مزارع است در حوالی مسجد قبلتین . (منتهی الارب ).
عرض . [ ع ِ ] (اِخ ) نخلستان و رودباری است در یمامة. (منتهی الارب ). عرض الیمامة، وادی یمامه است که از مهب شمال به سوی مهب جنوب جاری ش...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.