عرف . [ ع ُ ] (ع اِ) شناخته . (منتهی الارب ). معروف . (اقرب الموارد). معروف و مشهور و شناخته . (ناظم الاطباء). || آنچه که در میان مردم معمول و متداول است . در مقابل شرع . (فرهنگ فارسی معین ). آنچه بشناسند در شریعت و روا باشد کردن آن . (دهار). آنچه از نظر شهادت عقول در نفس ها جایگزین شود، و طبعهای سالم آنرا مورد قبول قرار دهند. و آن نیز حجت باشد ولی برای فهم و «عادت » چیزی است که مردم هنگام حکم عقل ، بر آن استمرار کنند و پی در پی به سوی آن بازگردند، و از اینجاست قول فقهاء که «العادة محکمة و العرف قاض ». (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). عادت است ، و آن شامل عرف عام و عرف خاص است . و معمولاً عرف عام را «عرف » گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). قاعده ٔ حقوقی است که مولود تکرار عمل جمعیتی است و قانونگذار در تعبیرات قانونی خود ذکر خاص از آن نکرده ولی آنرا به نحوی از انحاء مورد حمایت خود (یعنی مشمول ضمانت اجراء) قرار داده است . عرف به حسب آنکه در تمام کشور یا در محل خاصی از کشور نفوذ داشته باشد «عرف مملکتی » و«عرف محلی » نام دارد. و اگر ناشی از افکار و اعمال مذهبی باشد آنرا «عرف مذهبی » نامند. و اگر ناشی از راه حلهای قضائی باشد آنرا «عرف قضات » یا «عرف قضائی »یا «رویه قضائی » گویند. و در غیر این صورت آنرا «عرف عام » نامند. (از فرهنگ حقوقی ). پیروی کردن افراد از مسأله ٔ معینی به نحو خاص در صورتی که مبنی بر اعتقاد بوده و میان آن افراد شایع گردد عرف نامیده میشود. به تعبیر دیگر روش خاصی را که افراد در مسأله ٔ معینی پیروی میکنند، بدون آنکه در قانون ذکری از آن رفته باشد عرف گویند. عرف که گاه نیز به عادت از آن تعبیر میشود سرچشمه ٔ اولی و اساسی بسیاری از قوانین در قدیم و جدید بوده است . با این فرق که در عصر حاضر عرف در درجه ٔ دوم اهمیت از لحاظ عمل ، قرار دارد و درجائی به عرف تمسک می شود که قانون وجود نداشته باشد.و به هر حال هرچند در قانون به طور تصریح و اختصاصی از عرف ذکری به میان نمی آید لیکن به نحوی مورد حمایت و ملاک عمل قرار داده شده و ضمانت اجرائی برای آن تعیین می شود. اساس بیشتر قوانین عرف بوده و بخصوص قسمت اعظم قوانین انگلوساکسون را عرف تشکیل میدهد. و درفقه اسلام در تعیین موضوع معاملات و احکام عرف معتبر است . و بطور کلی فرق عرف با قانون در این است که اولاً واضع عرف اجتماع میباشد و در واقع آن را واضع معین و مشخصی نیست . ثانیاً مانند قانون ، مدون نمی باشد.
-
بعرف ؛ عرفاً. عادةً
: تا شرط شغل سوزن و سوزنگری بعرف
آخر بود به مثقبه اول به مطرقه .
سوزنی .
-
عرف شرع ؛ آنچه پیشوایان و حاملان شرع ، از شرع درک کنند و آن رامبنای احکام قرار دهند. (از اقرب الموارد). رجوع به عرف شود.
-
عرف عام ؛ عرف که عمومیت داشته باشد. رجوع به عرف شود.
-
عرف عملی ؛ در مقابل عرف لفظی و قولی . رجوع به عرف قولی شود.
-
عرف قضائی ؛ عرف و رویه ای که ناشی از راه حلهای قضائی باشد. رجوع به عرف شود.
-
عرف قولی یا لفظی ؛ آن است که مردم بر اطلاق لفظ بر آن آشنا باشند، در مقابل عرف عملی ، که بر دو شی ٔ اطلاق لفظ میکنند ولی یکی را غیر از دیگری در نظر میگیرند. عرف عملی مختص نیست ولی عرف لفظی مختص میباشد. عرف لفظی مانند «لحم خنزیر» از «لحم » و عرف عملی مانندلفظ «دابة» که برسم داران اطلاق شود. (از اقرب الموارد).
-
عرف لسان ؛ آنچه از لفظ درک شود و فهمیده گردد به حسب وضع لغوی آن . (از اقرب الموارد).
-
عرف محلی ؛ عرفی که در محلی از مملکت معمول باشد. رجوع به عرف شود.
-
عرف مذهبی ؛ عرفی که ناشی از افکار و عقاید مذهبی باشد رجوع به عرف و عرف شرعی شود.
-
عرف مملکتی ؛ عرفی که در یک مملکت متداول و معمول باشد. رجوع به عرف شود.
|| آیین . رسم . عادت . دأب . خو
: از نکوئی که عرف و عادت اوست
نرسد در صفات او اوهام .
فرخی .
تذکره ای به عرف او به دیوان عرض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
83). و رجوع به آیین شود. || نیکوئی و جوانمردی و سخاوت و دهش . (از منتهی الارب ). نیکویی . (دهار). نکوئی و احسان . (غیاث اللغات ). جود. (اقرب الموارد). || نام آنچه بذل و بخشش کردی . (منتهی الارب ). آنچه بذل و بخشش کرده شود. (ناظم الاطباء). اسم و نام چیزی است که می بخشی و بذل میکنی . (از اقرب الموارد). || شناختگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ضد نکر، یعنی هر چه را از نیکی که نفس بشناسد و بدان اطمینان کند. گویند «أولاه عرفا»؛ یعنی برای او معروف و نیکی ساخت . (از اقرب الموارد). || اسم است اعتراف را. گویند. «علی َّ ألف ٌ عرفاً»؛ یعنی بر من است هزارتا، به اعتراف . و آن مفعول مطلق است . (از اقرب الموارد). || موج دریا. (منتهی الارب ). موج بحر. (از اقرب الموارد). || فش اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موی گردن اسب ، یعنی مویی که درقسمت محدب گردن اسب میروید. (از اقرب الموارد). بش اسب . (دهار). یال و بش . (زمخشری ). فژ. عُرُف . رجوع به عرف شود. || تاج خروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه گوشتی است مستطیل بر بالای سر خروس ،و «عرف الدیک » که گیاهی است به مناسبت شباهت بدان چنین خوانده شده است . (از اقرب الموارد). خوژه . خواجه . || ریگ توده ٔ بلند. و جای بلند. (منتهی الارب ). رمل و مکان مرتفع. (از اقرب الموارد). عُرُف و اَعراف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مناره ای . (منتهی الارب ). مناره . (ناظم الاطباء). || نوعی از خرمابن . یا خرمابنی که نخستین بارش رسد. یا خرمابنی است به بحرین که برشوم نامندش . (منتهی الارب ). نوعی از نخل . یا اولین میوه ای است که میدهد. و گویند نخلی است در بحرین که برشوم نامیده میشود. (از اقرب الموارد). || درخت ترنج . (منتهی الارب ). درخت اترج . (از اقرب الموارد). پیاپی . (دهار). گویند «طارالقَطا عرفاً»؛ یعنی مرغان سنگخوار در پی یکدیگر پریدند. و نیز «جاءالقوم ُ عِفاً»؛ یعنی آن قوم پشت سر هم آمدند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و از آن جمله است قوله تعالی «
: والمرسلات عرفا»
۞ . یعنی سوگند به فرستاده شده هایی که متتابع و پی درپی فرستاده شدند. و یا منظور این است که با «معروف » فرستاده میشوند. (از منتهی الارب ). || (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). || (از ع ، ص ، اِ) در نه معنی ذیل مؤلف ناظم الاطباء «عرف » را مأخوذ از عربی دانسته است : جواز. || معلوم . || عمومی . || اصطلاح عامه . || هرچیز صحیح مشروع و مخصوص و مطبوع . || شایسته . || کلانی و بزرگی . || اسمی که به آن چیزی و یا کسی به طور عموم نامیده میشود. || حکم ثانوی .