عرق
نویسه گردانی:
ʽRQ
عرق . [ ع َ رَ ] (ع مص ) سست گردیدن . (از منتهی الارب ). کسل و تنبل شدن . (از اقرب الموارد). || سود کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچه گرفتن از شتران . (منتهی الارب ) (دهار). || عرق الرجل ؛ پوست آن مرد ترشح کرد، و چنین شخصی را عَرقان گویند. (از اقرب الموارد).خوی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرق الزعفران . [ ع ِ قُزْ زَ ف َ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصفر است که عروق الصباغین و به فارسی زردچوبه و به هندی هلدی گویند. (مخزن الادویه ).
عرق الصباغین . [ ع ِ قُص ْ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) فوت الصبغ است . و گویند اسم عروق الصفر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به عرق الزعفران شود.
عرق الفالوذج . [ ع ِ قُل ْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) ابوخلسااست که به فارسی هوه جویه نامند. (مخزن الادویه ). به لغت بغداد صنف اول ابوخلسا است . (تح...
عرق الکافور. [ ع ِ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زرنباد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به لغت اهل مکه ٔ مشرفه زرنباد است . (مخزن الادویه ). رجوع به زرنب...
عرق انگلیسی . [ ع ِ رَ ق ِ اِ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکی ، ناخوشی عفونی خاصی است که با بثورات پوستی خاص پاپولی ۞ و وز...
عرق الحلاوة. [ ع ِ قُل ْ ح َ وَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است . ساقه اش راست و برگهایش بزرگ...
عرق افشاندن . [ ع َ رَ اَ دَ ] (مص مرکب ) مرادف عرق ریختن . (آنندراج ). خوی ریختن : عرق افشاندی از رخ آب شد دلهای مشتاقان قیامت میشود چون ...
عرق الانجبار. [ ع ِ قُل ْ اَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بیخ انجبار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). رجوع به انجبار شود.
آرق . [ رِ ] (ع ص ) بیخواب شده . در شب بیدارمانده .