عرم
نویسه گردانی:
ʽRM
عرم . [ ع َ ] (ع مص ) شدید و سخت گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عرامة. عرام . رجوع به عرامة و عرام شود. || شوخ شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عرامة. عرام . رجوع به عرامة وعرام شود. || ناز کردن و خرامیدن و شاد گردیدن و فیریدن و یا سرگشته شدن و تباه گشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عرام . عرامة. رجوع به عرام و عرامة شود. || خوردن چیزی از طعام . (از منتهی الارب ). گویند عرم من الطعام ، یعنی چیزی ازآن طعام را خورد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || گوشت از استخوان بازکردن . (از منتهی الارب ). گوشت بازکردن از استخوان . (تاج المصادر بیهقی ). برکندن از استخوان همه ٔ گوشت را و خوردن آن را. (از ناظم الاطباء). عرم العظم ؛ آنچه از گوشت بر استخوان بود جدا کرد. (از اقرب الموارد). || درخت خاییدن و چریدن ستور. (از منتهی الارب ). چریدن شتران درخت را. (از ناظم الاطباء). عرم الابل الشجر؛ شتران از آن درخت برگرفتند. (از اقرب الموارد). || شیر مادر خوردن پسر. (منتهی الارب ). عرم الصبی امه ؛ آن کودک شیر مادر خود را خورد. (از اقرب الموارد). || رنج و اذیت رسانیدن کسی را. (از منتهی الارب ). آزار و اذیت رسانیدن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صحن ارم . [ ص َ ن ِ اِ رَ ] (اِخ ) عرصه ٔ باغ ارم (بهشت شداد). || مجازاً، باغ خرم . باغی که در نزهت و خرمی چون بهشت ماند.
صعدة عارم . [ ص َ دَ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است و فراء در امالی خود انشاد کند:فوافی بخمر سوق صعدة عارم حسوم السری ماتستطاع مآوبُه .(معجم البلد...
ارم خاست . [ اُ رَ / اُ ] (اِخ ) ارم خاست اعلی و ارم خاست سفلی دو خرّه است بطبرستان . و ابوسعد گوید ابوالفتح خسروبن حمزةبن وندرین بن ابی جعف...
پینه ارم . [ ن َ اَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی به سوادکوه مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 116).
باغ ارم . [ غ ِ اِ رَ ] (اِخ ) باغ اساطیری معروف به دمشق . باغ شدادبن عاد. (ناظم الاطباء). بهشتی که شدادساخت . (هفت قلزم ). و رجوع به شدا...
باغ ارم . [ غ ِ اِ رَ ](اِخ ) باغی معروف در شیراز. یکی از چهار باغ معروف شیراز و آن چهار عبارتند از باغ تخت قراچه و باغ جهان نما و باغ دلگ...
بستان ارم . [ ب ُ ن ِ اِ رَ ] (اِخ ) یکی از باغهای معروف شیراز بوده است . و رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 219 شود.
ارم الکلبة. [ اِ رَ مُل ْ ک َ ب َ ] (اِخ ) یاارمی الکلبة. موضعی است میان بصرة و مکه . (منتهی الأرب ). اِرَم موضعی است قریب نِباج بین بصره ...
ارم ذات العماد. [ اِ رَ م ِ تِل ْ ع ِ ] (اِخ ) دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس . (منتهی الأرب ). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضا...