اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عزب

نویسه گردانی: ʽZB
عزب . [ع َ ] (ع مص ) غایب شدن شوی زن در ایام طهر. (از منتهی الارب ): عزب طهر المراءة؛ همسر آن زن از وی غایب شد. (از اقرب الموارد). ۞ عُزوب . رجوع به عزوب شود. || خالی و ویران گردیدن زمین . (از منتهی الارب ): عزبت الارض ؛ آن سرزمین خالی از سکنه شد، خواه حاصلخیز باشد و خواه بی حاصل و خشک . (از اقرب الموارد). عُزوب . رجوع به عزوب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عزب .[ ع َ زَ ] (ع ص ) مرد بی زن ، و آن به سبب انفراد و تنهایی اوست . و زن بی شوی . (از منتهی الارب ). آنکه او راخانواده و اهل نباشد، از مرد...
بیت عزب . [ ب َ / ب ِ ت ِ ع َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (اصطلاح عرفان ) دلی که به مقام جمع رسیده و دردریای نیستی در مقابل هستی ذات حق ...
عزب دفتر. [ ع َ زَ دَ ف َ ] (اِ مرکب ) محرر و نویسنده ٔ دفتر، و آنکه در دفتر محاسبات شغل مخصوصی ندارد. (ناظم الاطباء). کلمه ٔ عزب در اینجا اصلش ...
عزب نویس . [ ع َ زَ ن ِ ] (نف مرکب ) ۞ دفترنویس و کسی که نام عزبان را نویسد. و رجوع به عزب شود. || محاسب .
جدا و دور ساختن (فروانفر) چو وحدتست عزبخانة یکی¬گویان تو روح را ز جز حق چرا عزب کنی (6/3061/7) غزلیات شمس
عزب خانه . [ ع َزَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ...
عزب پیشه . [ ع َ زَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که همواره عزب می گردد و زن اختیار نمی کند. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشه و تنگ یاب چو دیدند ر...
عزب باشی . [ ع َ زَ ] (اِ مرکب ) رئیس محاسبان و منشیان : وی [ عزب باشی ] ریش سفید عزبان و فراشان دفتر است ، و دفاتر که در خارج انبار است به...
عظب . [ ع َ ظِ ] (ع ص ) در جای خشک فرودآینده . (منتهی الارب ). آنکه در فلات و جاهای خشک فرود آید. عاظب . (از اقرب الموارد).
عظب . [ ع َ ظَ ] (ع مص ) لازم گرفتن و صبر گزیدن بر کسی . || فربه گشتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.