عزر
نویسه گردانی:
ʽZR
عزر. [ ع َ ](ع اِ) بهای گیاه ، هرگاه دروده علفزار فروخته شود. (منتهی الارب ). قیمت علف ، هرگاه درو شود و مزارع آن فروخته گردد. (از اقرب الموارد). بهای علفزار، هرگاه علف مزارع آن را بدروند و بفروشند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
آذر نام ایزد نگاهبان آتش است. در زبان پهلوی این نام به صورت آتور و در اوستا و فارسی باست آتر آمدهاست. ایزد آذر در کتاب اوستا به سبب اهمیت مقام پسر اه...
عذر نهادن . [ ع ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اعتذار. عذر آوردن . بهانه آوردن : و عاملی به حضرت خویشتن استدعا کرد صد عذر نهاد. (کلیله و دمنه )....
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
آتش جهنده که عبارت از برق باشد، چه گشسب به معنی جهنده بود و ملکی است موکل آتش. همچنین نام اتشکده ایست در بلخ بنا کرده گشتاسپ که اسکندر خراب کرد.
سوا...
عذر شنیدن . [ ع ُ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن اعتذار. قبول اعتذار. پوزش پذیرفتن : مرغ بیوقتی سرت باید بریدعذر احمق را نمی باید شنید.مول...
عذر تقصیر. [ ع ُ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوزش خواهی . از گناه : انابت مفید نباشد، نی راه بازگشتن آنگاه مهیا و نه عذر تقصیرات خواست...
عذر گویان . [ ع ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) پوزش جویان . عذرخواهان . پوزش طلبانه : شدم عذر گویان برشخص عاج به کرسی زر کوفت بر تخت ساج .سعدی (ب...
عذر مقبول . [ ع ُ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عذر پسندیده و موجه . (از آنندراج ).
عذر ناموجه . [ ع ُ رِ م ُ وَج ْ ج َه ْ ] (ترکیب وصفی ) اعتذار غیرقابل قبول . بهانه ٔ نادرست . عذر نادرست . پوزش ناپذیرفتنی .
عذر خواستن . [ ع ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . معذرت خواستن . پوزش طلبیدن : زن کفشگر تنگدل شد و عذرها خواست . (کلیله و دمنه ). پس...