عس
نویسه گردانی:
ʽS
عس . [ ع َس س ] (ع اِ) گویند: جی ٔ بالمال من عسک و بسک ؛ یعنی با جد و جهدخود، و آن لغتی است در «حسک ». (از منتهی الارب ): جاءبه من عسه و بسه ؛ یعنی آن را از جائی که بود و نبودآورد، و این دو از اتباع هستند و از هم جدا نمی گردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به حَس ّ و عَش ّ شود.
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اص . [ اَص ص ] (ع مص ) درخشیدن چیزی . (منتهی الارب )(قطر المحیط). || سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن . (منتهی الارب ) (...
اس سا. [ اُ ] (اِخ ) ۞ یکی از کوه های بلند تسالی (یونان ). (ایران باستان ص 752 و 768).
اس سن . [ اِس ْ س ُ ] (اِخ ) ۞ رودی بفرانسه . و آن بشط سِن ریزد.
اس سن . [ اِس ْ س ُ ] (اِخ ) ۞ کمونی در مملکت فرانسه (سِن اِ اُواز)، از ناحیت کُربی کنار رود اِس سُن ، دارای 10683 تن سکنه و راه آهن از آن...
آس آب . (اِ مرکب ) آب آسیا. آسیای آبی .
اس اس . [ اَ اَ ] (ع صوت ) کلمه ایست که گوسپندان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب ).
آس باد. (اِ مرکب ) آسیا که بقوت باد گردد. بادآس . رحی الرّیح . (ربنجنی ). آسیاچرخ .
آس باز. (نف مرکب ) آنکه آس بازد بقمار.
پای آس. (اِ مرکب ) آسیایی که به پا گردانند. آسی باشد که با پا گردانند. آسیایی که به زور گام زدن بگردد. آسیایی پائی که بدان غله دست آس کنند. آسیاسنگی ک...
پی ک آس . [ک ِ ] (اِخ ) ملاحی از مردم مارسی در قرن چهارم ق . م .وی در سواحل شمالی به اکتشافاتی توفیق یافته است .