اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عسب

نویسه گردانی: ʽSB
عسب . [ ع َ ] (ع مص ) برجستن گشن بر ماده . (از منتهی الارب ). گشنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به کرایه دادن گشن به جهت گشنی ، و کرایه ٔ فحل دادن . (از منتهی الارب ). به مزد دادن گشن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). و پیغمبر اکرم (ص ) عسب فحل را نهی کرده است . (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
اسب افکن . [ اَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری ). رشید. اسب تازنده : برآشفت از آن ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اسب گدار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
اسب گذار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسکدار. اسکوتاری ۞ . رجوع به اسکدار شود.
اسب ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) جانوران که سر اسب و تن آدمی دارند. رجوع به اسپ ساران شود.
اسب شناسی . [ اَ ش ِ ] (حامص مرکب ) ۞ فن ّ معرفت انواع اسب و حالات آن . فُروسة. فروسیت . (منتهی الارب ).
اسب کلان . [ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) فرس ثانی . فرس اعظم .
اسب انگیز. [ اَ اَ] (نف مرکب ) اسب انگیزنده . آنکه اسب را به انگیز درآورد. (سروری ). || (اِ مرکب ) ۞ مهماز. (سروری ) (جهانگیری ). مهمیز. آهنی ...
اسب دوانی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سبق . مسابقه .
در شهر فسا حشره آخوندک را اسب شیطون می نامند
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.