عصب
نویسه گردانی:
ʽṢB
عصب . [ع َ ص َ ] (ع مص ) پی ناک شدن گوشت . (از منتهی الارب ): عصب اللحم ؛ عصب و پی گوشت بسیار شد. (از اقرب الموارد). بسیارپی شدن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || فراهم آمدن و گرد آمدن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَصْب . و رجوع به عَصْب شود.
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عاصب . [ ص ِ ] (ع ص ) سخت گرسنه که از شدت آن سنگ بر کمر بسته باشد. || افق عاصب ؛ افق سرخ غبارناک . (منتهی الارب ).
عسب . [ ع َ ] (ع مص ) برجستن گشن بر ماده . (از منتهی الارب ). گشنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به کرایه دادن گشن به جهت گشنی ، و کرا...
عسب . [ ع َ ] (ع اِ) آب گشن و نسل آن و فرزند. (منتهی الارب ). نسل : قطع اﷲ عسبه ؛ خداوند نسل او را قطع کناد! (از اقرب الموارد).
عسب . [ ع َ س ِ ] (ع ص ) رأس عسب ؛ سر از دیر شانه ناکرده . (منتهی الارب ). سری که از دیر شانه ناکرده باشند.(ناظم الاطباء). فرس عسب ؛ اسب که...
عسب . [ ع ُ / ع ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ عسیب .(اقرب الموارد). شاخه های خرمابن که راست و بی برگ باشد. (ناظم الاطباء): و العرب تکتب فی أکتاف الا...
اصب . [ اَ بِن ْ ] (ع اِ) ج ِ صبی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صبی شود.
اصب . [ اَ ص َب ب ] (ع ص ، اِ) لقب ماه رجب است : رجب الاصب ، چه رحمت خدا در این ماه بر امت ریخته شود.
اثب . [ اَ ث َ ] (ع اِ) اَثأب . درختی است . رجوع به اثأب شود.
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) ۞ چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فر...
اسب . [اَ ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.- اسب و فرزین نهادن ؛ اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن . کنایه از غالب ...