عصعص
نویسه گردانی:
ʽṢʽṢ
عصعص . [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) گوشت باطن الیه ٔ گوسپند یا بن دم و استخوان دمغزه . (منتهی الارب ). استخوان مابین هر دو سرین قریب از مقعد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عَجب و استخوان دم . (از اقرب الموارد). مهره هاست که نشستن مردم بر آن باشد... و عدد آن سه است ، و این سه مهره نرمتر از استخوان است و مانند غضروفی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). استخوان تیز که نشست مردم بدان بود. (مهذب الاسماء). آن از سه فقره ٔ غضروفی تشکیل شده که زوائد ندارد و عصب از سوراخ مشترکی که در آن است خارج میشود همانطور که در گردن است . و اما از انتهای فقره ٔ سوم آن عصبی فرد خارج میگردد. (از قانون ). استخوانی است کوچک مثلث واقع در انتهای تحتانی عجز که نسبت به آن حکم دنباله دارد و تا مدتی بعد از ولادت هم قطعات آن ملتئم نمیشوند و به جهت آن دو سطح و دو ضلع و قاعده و نقطه معین است . سطح قدامی آن مقعر است و از رباط عجز و عصعصی مقدم پوشیده شده و سه خط عرضی درآن مشاهده میشود که موضع التیام قطعاتی اند که در ابتدای فقره بوده اند. سطح خلفی محدب و بهمین قسم خطوط عرضیه در آن مرئی میگردند و عضله ٔ سرین و رباط عجزی عصعص خلفی به آن متصل میشوند، در دو کنار آن فزونیهااست بجهت اتصال رباطهای عجزی نسائی و عضلات ورکی عصعصی ، قاعده ٔ آن دارای سطحی است بیضی و در آن دو قرن دیده میشود که با عظم عجز اتصال مفصلی دارند. در نقطه ٔ آن زائده ای است که عضله ٔ مضیقه شرج به آن متصل میشود. (تشریح میرزا علی ص 43). آخرین استخوان ستون مهره ای که در انسان از التیام چهار یا پنج مهره به وجود آمده . وجود این استخوان در انسان بجای دم در حیوانات میباشد. در جانوران تعداد مهره های استخوان دنبالچه متعدد است و آنها اسکلت دم را تشکیل میدهند. (فرهنگ فارسی معین ). عصعص [ ع َ ع َ / ع ُ ص َ ع ِ ] . عُصعوص . عَجب . عجم . عسیب . عسیبة. غازه . دنبالچه . دنبلچه . دنبلیچه . دمبلچه . دمبلیچه . دم غازه . دم غزه . دنب غازه . دمغزه . دمچه . ج ، عَصاعِص ، عَصاعیص . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد کم خیر دشوارخوی . || گرداندام استوارخلقت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
عثاث . [ ع ِ ] (ع اِ) ترنم در غنا. (اقرب الموارد). || ج ِ عِث ّ. رجوع بدان کلمه شود.
عساس . [ ع ِ ] (ع اِ) اکراه و اجبار: درّت الناقة عساساً؛ آن ماده شتر با اکراه شیر داد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ج ِ عُس ّ. (اقر...
عساس . [ ع َس ْ سا ] (ع ص ) وزن فعال است مبالغه را. بسیار طواف کننده در شب . (از اقرب الموارد). || (اِ) گرگ . (منتهی الارب ). ذئب ، چه او در...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: آسال ãsâl، شالوده، پایه (دری)، فرگان fargân، (پهلوی: fragân)، استام ōstâm (پهلوی) **** فانکو آدینات 091636...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: کاژار kâžâr (پارسی نو: کاچار) خنور xanur (پارسی نو) **** فانکو آدینات 09163657861
آساس . (ع اِ) ج ِ اَسَس . بنیادها.
اثاث . [ اَ ] (ع اِ) رخت خانه و قماش خانه . (مؤید).- اثاث البیت ؛ رخت خانه . مبل . || همه ٔ مال (از شترو گوسپند و بنده و کالای خانه ). کار...
اثاث . [اَ ] (ع مص ) انبوه شدن (گیاه ). (منتهی الارب ). بسیار شدن . || کلان سرین شدن (زن ). (منتهی الارب ).
اثاث . [ اِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَث ّ و اثیث .
اساس . [ اَ ] (ع اِ) پی . پایه . بنیاد. (منتهی الارب ). (مهذب الاسماء). شالده . بُن . پیکره . شالوده .بنیان . نهاد. اصل . اُس ّ. بنیاد و بیخ عمارت...