عضاد
نویسه گردانی:
ʽḌAD
عضاد. [ ع َ ] (ع ص ) کوتاه بالا از مرد و زن . || سطبربازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عضاد. [ ع ِ ] (ع مص ) به معنی مصدر مُعاضدة است . (از ناظم الاطباء). رجوع به معاضدة شود.
عضاد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوبند. (منتهی الارب ). دملج . (اقرب الموارد). || آهنی سرکج مانند داس که شبان بدان شاخ درخت را بر شتر فروکشد. || د...
عضاد. [ ع ُ ] (ع ص ) غلام عضاد؛ کوتاه قامت میانه خلقت . || امراءة عضاد؛ به اضافه و نعت ، زن زشت و درشت بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد...
ازاد. [ اَ ] (ع اِ) نوعی خرما در عراق و فلسطین : و بها [ بالسافیة ] رطب شبیه بالبرنی و الازاد بالعراق . (نخبة الدهر دمشقی ص 213).
آزاد. (ص ) آنکه بنده نباشد. آنکه در رقیت نباشد. حُرّ. حُرّه . ضد بنده : هر آنکس که دارد ز پروردگان ز آزاد وز پاکدل بندگان ... فردوسی .ز بس جو...
آزاد. (اِ) نام نوعی ماهی بزرگ و لذیذ، و آن در دریای خزر بسیار باشد.
آزاد. (اِ) نام لحنی که آن را آزادوار نیز خوانند:همی تا برزند آزاد بلبلها به بستانهاهمی تا برزند قالوس خنیاگر بمزمرها.منوچهری .
آزاد. (ص ، اِ) نوعی سرو و صفت آن : بسرخه نگه کرد پس پیل تن یکی سرو آزاد بد در چمن . فردوسی .حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوج...
آزاد. (اِ) نوعی از خرما. (مهذب الاسماء). اَزاد. و آن قسمی از خرمای خوب و خوش طعم باشد.
آزاد. (ص ، اِ) نوعی سوسن و صفتی از آن و آن سوسن سپید است . (قاموس ) : گلبن اندر باغ گوئی کودکی نیکوستی سوسن آزاد گوئی ساقیی زیباستی . فرخ...