عضم . [ ع َ] (ع اِ) قبضه ٔ کمان . (منتهی الارب ). مقبض قوس . (اقرب الموارد). ج ، عِضام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب ). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الموارد). سراماج و افشون . (ناظم الاطباء). || دمغزه ٔ شتر و اسب و بز کوهی نر.
۞ (منتهی الارب ). عسیب اسب و شتر و بز کوهی . (از اقرب الموارد). ج ، اءَعضِمة. عُضم . || تخته ٔ فدان که بر سرش آهن باشد. || خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).