عظم
نویسه گردانی:
ʽẒM
عظم . [ ع َ ] (اِخ ) جمیل بن مصطفی بن محمد حافظبن عبداﷲ، ملقب به عظم . از ادیبان دمشق و از اعضای المجمع العلمی العربی بود. وی به سال 1290 هَ . ق . در اسلامبول متولد شد و در پنج سالگی پدر خود را از دست داد و با خانواده ٔ خود به دمشق آمد و زبان فارسی و ترکی را آموخت . او خطی زیبا داشت و نوشته های نظم و نثر او نیکو بود و مدتی روزنامه نگاری می کرد. عظم به سال 1352 هَ . ق . در دمشق درگذشت . از جمله آثاراوست : تفریج الشدة فی تشطیر البردة. عثمان باشا الغازی . اتحاف الحبیب باوصاف الطیب ، و غیره . (از الاعلام زرکلی به نقل از دلیل الاعارب و مخطوطات الظاهریة).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اضم . [ اَ ض َ ] (ع اِ) غضب . حِقد و حسد. (معجم متن اللغة). حِقدو حسد و غضب . ج ، اَضَمات . ابن بری گفت : و باکرا الصید بحَدة و اضم لن یرجعا او ...
اضم . [ اَ ض ِ ] (ع ص ) خصومت رسیده . اذیت رسیده . (از لسان العرب ).
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ )زمینی که در آن مدینه ٔ منوره واقع شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وادی بزرگی است در حجاز و تا لب دریا امتداد دارد و م...
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) گفته اند: اضم وادیی است ازآن ِ اشجع و جهینة. (از معجم البلدان ).
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) موضعی است . نابغه گوید: واحتلّت الشرع فالاجراع من اضما. (از لسان العرب ). و از آنجا براه عباثر به ینبع روند. (یادداشت ...
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی است . راجز گفت :نظرت والعین مبینةالتّهم الی سنا نار وقودها الرّتم شُ...
ام عزم . [ اُم ْ م ِ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) اِست . (المرصع).کون . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). در اقرب المواردام العزم با الف و لام است . و رجوع ب...
بی عزم . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عزم ) بی اراده . بی تصمیم . مقابل باعزم . و رجوع به عزم شود.
سست عزم . [ س ُ ع َ ] (ص مرکب ) بی اراده . سست اراده . بی تصمیم : مردان عنان بدست توکل نداده اندتو سست عزم در گرو استخاره ای .صائب .
عزم آمدن . [ ع َ م َ دَ ] (مص مرکب ) عزم حاصل شدن : چو عزم آمد آن گوهر پاک را.؟ (از آنندراج ).