اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عفس

نویسه گردانی: ʽFS
عفس . [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ). حبس . (از اقرب الموارد). || خوار و حقیر ساختن . (منتهی الارب ). خوار داشتن . (المصادر زوزنی ). || سخت راندن .(منتهی الارب ). عفس الابل ؛ شتران را به شدت راند. (از اقرب الموارد). || پوست مالیدن . (منتهی الارب ). مالیدن پوست را در دباغی . (از اقرب الموارد). || زدن بپای بر سرین کسی . || کشیدن بسوی زمین با فشارش سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ابتذال ؛ بکار بردن جامه را، روزهای بسیار. || بازگرداندن چوپان گوسفندان خود را، و فرو نگذاشتن آنها را تا براه خود بروند. || بازگرداندن کسی را از حاجت خود. || حبس کردن ستور و ماشیه را بدون چراگاه و علف . || به خاک چسباندن . || صرع و به زمین افکندن . || گام نهادن . (از اقرب الموارد). || رام کردن . || خوان کردن . || به دندان کردن . (المصادر زوزنی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
افس . [ اَ ف ِ ] (اِخ )از شهرهای قدیم و معروف یونان که به یونانی افسوس وبه فرانسه افز گفته میشود. این شهر جزو مستعمرات یونانی ایران در ...
عفص . [ ع َ ] (ع مص ) برکندن . (منتهی الارب ). قلع. (از اقرب الموارد). || غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن . || پیچ دادن کسی را. (از منته...
عفص . [ ع َ ] (ع اِ) مازو که از آن سیاهی سازند، مولد است یا عربی . (منتهی الارب ). بار درخت بلوط، واحد آن «عفصة» است و آن مولد می باشد و ازکلا...
عفص . [ ع َف َ ] (ع اِمص ) پیچیدگی بینی و گرفتگی آن . (منتهی الارب ). التواء و پیچیدگی در بینی . (از اقرب الموارد).
عفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که م...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.