عفط
نویسه گردانی:
ʽFṬ
عفط. [ ع َ ] (ع مص ) تیز دادن بز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضرط. (المصادر زوزنی ). || بینی افشاندن میش چون بینی افشاندن خر. (از اقرب الموارد). عَفیط. و رجوع به عفیط شود. || درماندن به سخن . (از منتهی الارب ). سخن گفتن به لکنت . (از اقرب الموارد). || تیز دادن به هر دو لب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خواندن گوسپندان را و بینی افشاندن آن . || راندن شبان گوسپندان را به همان روش که عطسه دهند. (از منتهی الارب ). زجر کردن شبان گوسفندان را به صورتی که شبیه «عفط» آنها باشد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۴ ثانیه
برای دیگر کاربردها، آفت (ابهامزدایی) را ببینید.
آفت
پرونده:2011-12-23 13.57.18.jpg
اطلاعات هنرمند
نام اصلی ملوک آنغوز
نام مستعار آفت
زادروز ۱۳۱...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: سواک sovâk (دری) ****فانکو آدینات 09163657861
بی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عفت ) که عفت نداشته باشد. بی تقوی . ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود.
پس افت . [ پ َ اُ ] (ن مف مرکب ) ذخیره . یخنی . اندوخته . || آنچه از اقساطِ بدهی و قرضی در موعد خود پرداخته نشده باشد.
ذی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) صاحب عفاف .
آفت کش یا سم ؟
آفت کش ها ترکیبات سنتزی یا طبیعی اند که برای کنترل ویا از بین بردن آفات مورد استفاده قرار می گیرند .
آفت کش عبارت است از ترکیب...
آفت زده . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت رسیده . کِشتی به آفتهائی چون تگرگ و شجام و ملخ و سن و زنگ و سیل دچارشده .
آفت دیو. [ ف َ ت ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صرع . دیوزدگی : تا برند از طریق چاره گری آفت دیو را ز جان پری .سنائی .
آفت زدگی . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی آفت زده .
آفْت (به انگلیسی: canker sore,aphthous ulcer) بیماری شایع د دهان که باعث ضایعات دردناک نکروتیک در مخاط دهان، زبان و لثه دیده می شود. علت آن ناشناخته ...