اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عقل داشتن

نویسه گردانی: ʽQL DʼŠTN
عقل داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) خردمند بودن . بهوش بودن . عاقل بودن :
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول .

سعدی .


یکی گفت هیچ این پسر عقل و هوش
ندارد، بمالش به تعلیم گوش .

سعدی .


متحیر نه در جمال توام
عقل دارم بقدر خود قدری .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.