اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عل

نویسه گردانی: ʽL
عل . [ ع َل ل ] (ع ص ، اِ) کنه ٔ لاغر. || کنه ٔ فربه . از اضداد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد کلان سال و حقیر و نزار. (منتهی الارب ). || ریزه اندام از هر چیزی . || تکه ٔ بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد که صحبت زنان ، و محادثت با آنها را دوست دارد. (منتهی الارب ). || آنکه زنان را بسیار دیدار کند. (اقرب الموارد). || آنکه پوستش از بیماری ترنجیده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، أعلال . || آنکه نیکی و خوبی ندارد. (ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آل و تبار. [ ل ُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اعقاب و احفاد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
رجوع کنید به Wikipedia OpenGL Extension to the X Window System http://en.wikipedia.org/wiki/GLX
آل بوسفیان . [ ل ِ س ُف ْ ] (اِخ ) رجوع به آل ابوسفیان شود : وآن دگر بغض آل بوسفیان که از ایشان بدو رسید زیان . سنائی .بود آن زن ز آل بوسفیان...
آل خورشیدی . [ ل ِ خوَرْ / خُرْ] (اِخ ) تیره ای از جانکی گرم سیر چهارلنگ بختیاری .
آل و عطاری . [ ل ُ ع َطْ طا ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل عطاری . آخریان و کالای عطاری از حنا و رنگ و قند و فلفل و زردچوبه و دارچین و نخ و سوزن ...
آل و ادویه . [ ل ُ اَدْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادویه و جز آن . و از آن فلفل ، زردچوبه ،دارچین ، هیل ، میخک ، بیخ جوز و امثال آن مراد ...
آل و اوضاع . [ ل ُ اَ /اُو ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فزونیها. زوائد بسیار.
آل افراسیاب . [ ل ِ اَ ] (اِخ ) نام سلسله ای از امراء ترک که آل خاقان و خانیه و ایلک خانیه و افراسیابیه نیز خوانده میشوند (از حدود 320 تا حدود...
آل ابوسفیان . [ ل ِ اَ س ُف ْ ] (اِخ ) آل بوسفیان .بنوامیه . از اولاد ابوسفیان و مراد معاویةبن ابی سفیان و یزیدبن معاویه و معاویةبن یزید است : ...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۱۵ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.