اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

علف

نویسه گردانی: ʽLF
علف . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) گیاه . || هر گیاه سبز. (ناظم الاطباء). || خورش ستور و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، عُلوفه ، أعلاف ، عِلاف : حال علف چنان شد که اشتر تا دامغان ببردند و از آنجا علف آوردند. (تاریخ بیهقی ص 622). میگویند ده من گندم به درمی است و پانزده من جو به درمی . آنجای رویم و آن علف به رایگان خورده آید. (تاریخ بیهقی ص 452). اما کاه که علف ستور است خود بتبع حاصل آید. (کلیله ص 868).
- امثال :
علف بدی نیست اسفناج .
علف به دهان بزی شیرین می آید ، نظیر: آب دهن هر کس به دهن خودش مزه میدهد. (امثال و حکم دهخدا).
علف خرس نیست ، نظیر: پول علف خرس نیست . (امثال و حکم دهخدا).
علف درب آغل تلخ است .
|| آذوقه . توشه . ارزاق : حال علف چنان شد که یک روز دیدم ...امیر نشسته بود... و تا نماز پیشین روزگار شد تا پنج روزه علف راست کردند که غلامان را نان و گوشت و اسبان را کاه و جو نبود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 609).
- بی علفی ؛ بی آذوقگی : مردم و ستور بسیار از بی علفی بمرد. (تاریخ بیهقی ص 612).
|| گاهی قصد از مطلق روییدنی است . (قاموس مقدس ). || گیاهی است که آن را به فارسی اسپست و به عربی فصفصه گویند. (برهان قاطع). یونجه . (مخزن الادویه ). || کاه . (آنندراج ). || قصیل . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عرفان ) شهوت و آرزوهای نفس ، و آنچه نفس را در آن حظی باشد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا و شعرا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
علف خشک . [ ع َ ل َ ف ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاه خشک . (ناظم الاطباء).
علف خوار. [ ع َ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) هرکه علف خورد. علف چر. گیاهخوار. علف خواره . || (اِ مرکب ) چراگاه و علف زار. (ناظم الاطباء). علف چر : ...
علف خواره . [ ع َ ل َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) علفخوار. علفچر. که علف خورد. || (اصطلاح طبیعی ) حیوانی که از علف و دیگر مواد نباتی تغذیه...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
تسکل علف . [ ت ِ ک ِ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است در دره ٔ کتول ، دارای شیره ٔ نارنجی رنگ که زگیل را بدان مداوا کنند. (یادداشت بخط مرحوم ...
علف آستانه . [ ع َ ل َ ن َ ](اِخ ) دهی است از دهستان خاوه ٔ بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 15 هزارگزی جن...
گاو خوش علف . [ وِ خوَش ْ / خُش ْ ع َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که هر چه به دهن او رسد خورد. (مثل ...) رجوع به گاو شود.
علف خوارگان . [ ع َ ل َ خوا / خارَ / رِ ] (اِ مرکب ) ج ِ علف خواره . (ناظم الاطباء).
گوش حلقه علف . [ ح َ ق َ / ق ِ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) نامی است که در کتول به سفیدال ۞ (نوعی از گوشوارک ) دهند. (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ...
علف هفت بند. [ ع َ ل َ ف ِ هََب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به هفت بند شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.