علو
نویسه گردانی:
ʽLW
علو. [ ع َل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عُلْو و عِلْو شود. || جای بلند: أتیته من علو؛ آمدم او را از جای بلند. (منتهی الارب ). || ستم و درشتی ، یقال : أخذه علواً؛ بستم ودرشتی گرفت آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
علو. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 5 هزارگزی خاور آمل . ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای مرطوب و م...
علو. [ ع ُل ْوْ / ع ِل ْوْ ] (ع اِ) بلندترین چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بهترین چیز. (منتهی الارب ). رجوع به عَلْو و عِلْو شود. ...
علو. [ ع ُ ل ُوو ] (ع مص ) سوار شدن بر چهارپا و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): علا الدابة. || غلبه کردن و مقهور ساختن . (از ا...
عُلوّ همّت. بلندی همت. رجوع شود به علو و همت. مثال: "حال علو همت و کمال بسطت مُلک او از آن شایع تر است که در شرح آن به اِشباع حاجت اُفتد." (کلیله و دم...
شوکت علو مشهور به ژاله علو یا ژاله (زادهٔ ۱۴ مردادِ ۱۳۰۶[۱] در تهران) شاعر، گوینده رادیو، صداپیشه و هنرپیشه تئاتر، سینما و تلویزیون اهل ایران است.[۲] ...
الو. [ اَ ] (اِ) نام میوه ای ، کذا فی شرفنامه . (مؤید الفضلاء).همان آلو است . رجوع به آلو و اجاص شود : الویی ز باغ رضا نزد طبعم به از میوه ه...
الو. [ اَ ل َ / لُو ] (اِ) در تداول عامه ، بمعنی شعله ٔ آتش ، و مخفف الاو است . (فرهنگ نظام ). آتش بزرگ باشعله . آتش بلندشعله . زبانه ٔ آتش و ...
الو. [ اَل ْوْ ] (ع مص ) تقصیر کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (آنندراج ). کوتاهی و درنگ ...
الو. [ اُ ل ُوو ] (ع مص ) تقصیر کردن . کوتاهی و درنگ کردن در کاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توانستن . (از اقرب الموارد). رجوع...