علوی
نویسه گردانی:
ʽLWY
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
واژه های همانند
۱۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عمر علوی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به عمر کوفی شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
غوث علوی . [ غ َ ث ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...)شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمدبن سهل مولی دویلة حسنی علوی . او راست : 1- ایضاح الاسر...
علوی مکی . [ ع َ ل َ ی ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) محمدطیب بن محمدصالح بن محمد عبداﷲ علوی مکی . وی در مکه متولد شد و سپس به شهر «لامو» در مشرق افری...
علی علوی . [ ع َ ی ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عباس حسینی علوی دمشقی . مکنی به ابوالقاسم و مشهور به نسیب . رجوع به علی نسیب شود.
علی علوی . [ ع َ ی ِ ع َل َ ] (اِخ ) ابن ابی احمدحسین طاهربن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم بن امام موسی بن جعفرالصادق (ع ) ملقب به علم ال...
علی علوی . [ ع َ ی ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن عبدالرحمان سقاف علوی . ملقب به نورالدین . رجوع به علی سقاف شود.