اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عم

نویسه گردانی: ʽM
عم . [ ع َ مِن ْ ] (ع ص ) عَمی . کور و نابینا. رجوع به عَمی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
ام یستعور. [ اُم ْ م ِ ی َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) داهیه . بزعم عرب ، یستعور از اسماء جن است . (از المرصع). و رجوع به یستعور در همین لغت نامه و معجم...
تأکید عام . [ ت َءْ دِ عام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به مفعول مطلق و نوع سوم تأکید و کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 71 ش...
اُم‌ُّ الْقَیْوَیْن‌، یکى‌ از 7 امیرنشین‌ امارات‌ متحدة عربى‌. این‌ نام‌ را برگرفته‌ از «ام‌ القوّة» به‌ معنای‌ مرکز نیرو دانسته‌اند که‌ به‌ تدریج‌ به...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ام درخمین . [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) داهیة. لفظ اعجمی است . (از المرصع).
ام خراسان .[ اُم ْ م ِ خ ُ ] (اِخ ) لقب شهر مرو است . (المرصع).
ام حلیانه . [ اُم ْ م ِ ح َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز با 50 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات است . (از ف...
ام حبوکری . [ اُم ْ م ِح َ ب َ ک َ را ] (ع اِ مرکب ) داهیه . (اقرب الموارد). سختی و سخت ترین بلاها. (منتهی الارب ). || غم و اندوه . || موت و...
ام حبوکری . [ اُم ْ م ِ ح َ ب َ ک َ را ] (اِخ ) نام موضعی خطرناک است از بلاد قشیر و از آنجاست که هرگاه کسی به بلا و مصیبت دچار شود گویند: وق...
ام الهناء. [ اُم ْ مُل ْ هَُ ] (اِخ ) ۞ دختر ابومحمد عبدالحق قاضی مریه . از زنان شاعر اندلس و دارای طبعی وقاد و بدیهه گو بود. رجوع به ریحانة...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.