عماء
نویسه گردانی:
ʽMAʼ
عماء. [ ع َم ْ ما] (ع ص ) دراز و درازقامت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): جاریة عماء؛ دختر تام الخلقه ٔ درازقامت . (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). نخلة عماء؛ خرمابن دراز. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عمیمة. رجوع به عَمیمة شود. ج ، عُم ّ.
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
امآء. [ اِم ْ ] (ع مص ) امأاء ۞ . صد کس شدن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صد کردن و صد نمودن . (مصادر زوزنی ). صد کس گردانیدن ...
اما. [ اَ ] (ع صوت ) بمعنی اَلا (هان ) باشد و بیشتر قبل از قسم قرار گیرد:اما و الذی ابکی و اضحک و الذی امات و احیا و الذی امره الامر...یعنی ...
اما. [ اَم ْ ما ] (ع حرف ربط) حرف شرط است : فأما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق (قرآن 26/2)؛ (اما آنانی که ایمان آوردند میدانند آن مثل ح...
اما. [ اِم ْ ما ] (ع حرف ربط) حرف تردید است . (غیاث اللغات ). برای شک آید مانند اَو، جز اینکه در اَو ابتداء به تیقن باشد و در اما به شک : جائ...
اما. [ اُم ْ ما ] (اِ) گیشدر (گیاه ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به گیشدر و اُم ّ شود.
اما. [ اُم ْ ما ] (ترکی ، اِ) اُمّاخ . خواستن دل زن آبستن چیزی را و هوس شدید آن کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ویار. || در تداول مردم آذربای...
اما. [ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات کرد از طوایف پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
(اوستایی) آزمودن، امتحان ـ آزمایش کردن 2ـ یادآوری کردن، تذکردادن 3ـ مقایسه کردن، سنجیدن.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ولی (دری) (این واژه از ولیکن عربی ساخته نشده و در گذشته وبیک vabik بوده است. نگاه کنید به دستور تاریخی زبان فارس...
عما وا. [ ع َ وَل ْ لا هَِ ] (ع سوگند) ۞ بمعنی «أما واﷲ»میباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). «عما واﷲ» و «هم...