عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن تقی . مشهور به ابن خلدون . رجوع به ابن خلدون (ابومسلم عمربن ...) و عمر حضرمی (ابن احمدبن ...) شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
امرء. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب . (میدانی ).
ام عامر. [ اُم ْ م ِ م ِ ](ع اِ مرکب ) کفتار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(آنندراج ) (از المرصع). مشهورترین کنیه های اوست . (از المرصع). و من...
ام عامر. [ اُم ْ م ِ م ِ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 253 شود.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: ساتو پیژ sâto peyž (ساتو از اوستایی: ثاتو: فعل + پیژ از مانوی: peys: امر) ****فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
امر اول . [ اَ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از صادر اول . (انجمن آرا).
شیخ عامر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) دهی در دوفرسخی کمتر میانه ٔ شمال و جنوب بیرم فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
دوس آمر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) تاجریزی . از تیره ٔ سولاناسه ، قسمت قابل مصرف آن ساق و ماده ٔ مؤثر آن سولانین است . (از ...
عالم امر. [ ل َ م ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم ارواح و عالم ملائکه . (از غیاث اللغات ). آنچه موجود شد. بدون سبب عالم امر گویند و گاه...
امر حاضر. [ اَ رِ ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح صرف ، فعل امری است که بوسیله ٔ آن انجام دادن کاری از مخاطب خواسته شود. و رجوع ب...