عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علاء. وی از موالی و عامل مهدی عباسی بر طبرستان بود. او را از فرماندهان بزرگ و شخصی سخی و دوراندیش دانسته اند و گویند که وی ابتدا در ری به قصابی اشتغال داشت ، سپس با جمعی به جنگ ستباد (ستفاذ) که در ایام منصور خلیفه ٔ عباسی در طبرستان خروج کرده بود، رفت و از خود فداکاریهای بسیار نشان داد و این امر باعث تقرب وی به دستگاه خلافت گشت . و سرانجام در حدود سال 165 هَ .ق . در زمان خلافت المهدی عباسی در طبرستان کشته شد. (از الاعلام زرکلی از سمط اللاَّلی ص 551 و فتوح البلدان ص 346).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۹ ثانیه
عمر معری . [ ع ُ م َ رِ م َ ع َرْ ری ] (اِخ ) ابن مظفربن عمر. رجوع به ابن الوردی و عمر (ابن مظفربن ...) شود.
عمر منفی . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن مختار. رجوع به عمرمختار شود.
عمر نسفی . [ ع ُ م َ رِ ن َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن اسماعیل نسفی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به نجم الدین . مفسر، ادیب ، مورخ و فقیه حنفی ...
عمر واسط. [ ع ُ رُ س ِ ] (اِخ ) همان دیر کسکر است و ابوعبداﷲبن حجاج اشعاری درباره ٔ عمر واسط دارد که در معجم البلدان نقل شده است . رجوع به ...
عمر واشی . [ ع ُ م َ رِ ] (اِخ ) ابن اسحاق واشی ، مکنی به ابوجعفر. از بزرگان لاهور بوده است و نام او در این لغت نامه «جعفربن اسحاق ...» ذکر ...
عمر هذلی . [ ع ُ م َ رِ هَُ ذَ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم . رجوع به عمر عبدوی شود.
عمر هندی . [ ع ُ م َ رِ هَِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمد. رجوع به عمر غزنوی (ابن اسحاق بن ...) شود.
عمر نشائی . [ ع ُ م َ رِ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مهدی نشائی مصری ، مکنی به ابوحفص و ملقب به عزالدین . فقیه ، اصولی ، نحوی ، ریاضی دان و متصو...
عمر نعیمی . [ ع ُ م َ رِ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد. رجوع به عمر خربوتی شود.
عمر نمیری . [ع ُ م َ رِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ابن شبةبن عبیدة. رجوع به ابوزید (عمربن شبةبن ...) و عمر (ابن شبةبن ...) شود.