عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مظفربن عمربن محمدبن ابی الفوارس معری کندی . رجوع به ابن الوردی (زین الدین ...) ومآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 228، فوات الوفیات ج 2 ص 116، بغیةالوعاة ص 365، النجوم الزاهرة ج 10 ص 240، آداب اللغة العربیة ج 3 ص 192، دائرة المعارف اسلامی ج 1 ص 302 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 310.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عبدالواحد هنتاتی . رجوع به ابوحفص (عمربن یحیی اول ...) و عمر حفصی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد هنتاتی . رجوع به عمر حفصی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن عمیر اسیدی . رجوع به عمر اسیدی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمربن علی بن رسول . رجوع به عمر رسولی (ابن یوسف ...) شود.
(= زندگی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آیو ãyu (سنسکریت)، یائوش، جیتی (اوستایی)
گذر عمر. گذشتن عمر، مرور عمر و زندگی. در اینجا واژۀ «گذر» بمعنی «گذشتن» است. در این باره، توجه شود به واژه های «عمر» و «می گذرد» در مصرع اول، «طرب» و ...
قره عمر. [ ق َ رَ ع ُ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه واقع در 45 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 6 هزارگزی جنوب...
کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] (ص مرکب ) کهن سال . سالخورده و پیر : به موسی ۞ کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سپید.سعدی (کلیات چ مصف...
نیم عمر. [ ع ُ ] (ص مرکب ) کهل . میانه سال . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
عمر جمل . [ ع ُ م َرِ ج َ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبداﷲ جمل . صوفی بود. او راست : التحفة البهیة الحسناء فی شرح اسماء ربنا الحسنی که در سال 119...