عمیر
نویسه گردانی:
ʽMYR
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حباب بن جعده ٔ سلمی . رئیس قیسیان در عراق ، از قهرمانان زیرک بشمار می رفت . وی از همراهان ابراهیم بن اشتر، در جنگ با عبیداﷲبن زیاد در «خازر» بوده است .سپس به قرقیسیا آمد و بر عمیدالملک بن مروان شورش کرد و بر نصیبین دست یافت . آنگاه قبیله ٔ قیس همگی وی را به ریاست پذیرفتند. بین او و یمانیه و بنی کلب و تغلب جنگهایی رخ داد که از آنجمله است : جنگ ماکسین ، ثرثار اول ، ثرثار ثانی ، فدین ، سکیر، معارک ، شرعبیة و بلیخ . وی در تمام این جنگها قهرمان اول بشمار می رفت وسرانجام بسال 70 هَ .ق . در جنگ حشاک به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی از تاریخ ابن اثیر، حوادث سال 70).
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
امیر ماضی . [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی وضعی ) برخی از سلاطین را بعد از مرگشان با این نام خوانده اند: در تاریخ سامانیان امیراسماعیل سامانی و در ...
امیر عادل . [ اَ رِ دِ ] (اِخ ) به سبکتگین پدر سلطان محمود غزنوی اطلاق میشد. (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 491). رجوع به سبکتگین شود.
امیر کردن . [اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امارت دادن . (ناظم الاطباء).
امیر عمران . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان با 438 تن سکنه . آب از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و توتون ا...
امیر قافله . [ اَ رِ ف ِ ل َ/ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس کاروان .
امیر امراء. [ اَ رِ اُ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیرالامراء: از وصیف ترکی امیر امراء درخواست کرد و ضمان نامه داد که قم را مساحت کند. (تا...
امیر بازار. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شُرْطی . (زمخشری ).
امیر بخاری . [ اَ رِ ب ُ ] (اِخ ) از بزرگان مشایخ نقشبندیه بود. در معیت شیخ الهی از بخارا بروم آمد و مدتی در قصبه ٔ سماو اقامت کرد و سپس بحج...
امیر حسینی . [ اَ ح ُ س َ ] (اِخ ) خواهرزاده ٔ میرحیدر رفیعی معمایی و از شاعران قرن دهم هجری است . رجوع به حسینی کاشانی شود.
امیر حسینی . [ اَ ح ُ س َ ] (اِخ ) رکن الدین امیر حسین امیر عالم ، معروف به امیر سادات . از بزرگان عرفای خراسان در آخر قرن هفتم و اوایل قرن ...