اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنصر

نویسه گردانی: ʽNṢR
عنصر. [ ع ُ ص َ / ص ُ ] (ع اِ) داهیه و بلا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). داهیة. (اقرب الموارد). || همت و قصد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همة. (اقرب الموارد). || حاجت . || بیخ و اصل و بن . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). اصل و بنیاد. (غیاث اللغات ): اِنه لکریم العنصر؛ اصل و بن وی کریم و بزرگوار است . (از اقرب الموارد) :
چون دگرگون شد همه احوال من
گر نشد دیگر به گوهر عنصرم .

ناصرخسرو.


عنصر اقبال و جان مملکت
گوهر تأیید و کان مملکت .

خاقانی .


آتش قدرش برشد قدری دود فشاند
عنصر هفت فلک زآن قدر آمیخته اند.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 134).


ای کان لطف و عنصر مردی نپرورید
در صدهزار کان چو تو یک گوهر آفتاب .

خاقانی .


عنصر زاهرش گوهری از معدن عدن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247).
گر سخن از پاکی عنصر شود
معده ٔ دوزخ ز کجا پر شود.

نظامی .


|| حسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || هیولی . (اقرب الموارد). || جسم بسیط و ماده و آخشیج . (فرهنگ فارسی معین ). اصلی است که اجسام دارای طبایع مختلف ، از آن تشکیل می گردند.(از تعریفات جرجانی ). آخشیک . کی . کیا. آخشیج . گوهر.اسطقس . استقس . ج ، عَناصر. رجوع به عناصر و عناصر اربعه شود :
بالای مدرج ملکوتند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند.

ناصرخسرو.


بلی بند و زندان ما عنصریست
اگرچند ما فتنه ٔ عنصریم .

ناصرخسرو.


به زنجیر عنصر ببستندمان
چو دیوانگان چون به بند اندریم .

ناصرخسرو.


زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا
بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان .

خاقانی .


- چار عنصر، چهار عنصر ؛ عناصر اربعه : آب ، باد، آتش و خاک . رجوع به عناصر اربعه شود :
در زمین چار عنصر هفت حرّاث فلک
تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند.

خاقانی .


چه یگانه ای است کو را بسه بود در دو عالم
ز حجاب چار عنصر بدلی بدرنیاید.

خاقانی .


هرچار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.

خاقانی .


- عنصر ثقیل ؛ آن است که حرکتش بسوی پایین باشد. و اگر جمیع حرکات آن بسوی پایین باشد، ثقیل مطلق است وآن زمین باشد، و در غیر این صورت بوسیله ٔ اضافه به کار رود و آن آب باشد. (از تعریفات جرجانی ).
- عنصر خفیف ؛ آن است که بیشتر حرکاتش بسوی بالا باشد. و اگر جمیع حرکاتش بطرف بالا باشد، خفیف مطلق است و آن آتش باشد. و در غیر این صورت بوسیله ٔ اضافه است که آن هوا باشد. (از تعریفات جرجانی ).
- عنصر قضیه ؛ (اصطلاح منطق ) کیفیتی باشد ثابت در نسبت بین دو طرف قضیه ، و ماده ٔ قضیه نیز مینامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اصطلاح شیمی ) جسمی است که بهیچ وجه قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد و با وسایل عادی به عنصر دیگر تبدیل نگردد. (فرهنگ فارسی معین ). || در فارسی امروزی ، عنصر بمعنی شخص و فرد ووجود به کار می رود: فلان ، عنصر خطرناکی است . و نیز جمع آن عناصر، به همین معنی به کار می رود: فلان ، از عناصر ملی است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عنصر.[ ع َ ص َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
ماده ی ساده [ترکیب نشده] و یکی از چهار ماده ی خاک و آب و هوا و آتش که ساختار همه ی چیزها هستند. (https://www.cnrtl.fr/definition/element) همتای پارسی ...
سست عنصر. (ص. ترکیبی). بی اراده. نااستوار. متلون. بوقلمون صفت. دون همت.
انصر. [ اَ ص َ ] (ع ن تف ) یارتر. یاری کننده تر:وجدت الحلم انصر لی من الرجال . (احنف بن قیس از یادداشت مؤلف ). || (ص ) مرد ختنه ناکرده . (م...
انسر. [ اَ س ُ ] (ع اِ) ج ِ نَسر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرکسها. کرکسان . و رجوع به نسر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.