عنقا. [ ع َ ] (ع اِ) نام سازی است که گردنی دراز دارد. (از آنندراج ) (غیاث اللغات )
: گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
فرخی .
مطربانی چو باربد زیبا
چنگ و بربط چغانه و عنقا.
مسعودسعد.
به پیروزی و بهروزی نشین می خور به کام دل
به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا.
مسعودسعد.
ز دستان قمری در او بانگ عنقا
ز آواز بلبل دراو زخم مزهر.
ازرقی .
از برای عاشقان مفلس اکنون بی طمع
بلبل خوش نغمه گه شهرود و گه عنقا زند.
فضل بن یحیی هروی .
|| نام نوایی است از موسیقی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات )(از ناظم الاطباء).