اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنقاء

نویسه گردانی: ʽNQAʼ
عنقاء. [ ع َ ] ۞ (ع ص ) مؤنث أعنق . زن درازگردن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). رجوع به اعنق شود. || (اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی زمانه . (آنندراج ). داهیة. (اقرب الموارد). || سر پشته . (ناظم الاطباء). سر تپه . (از اقرب الموارد). || پشته ٔ گسترده بر زمین . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام پرنده ای است معروف الاسم ومجهول الجسم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن را العنقاء المُغرِب و عنقاء مُغرب و عنقاء مُغربة، با توصیف و عنقاء مُغرب ، بصورت اضافه نیز گویند. (از اقرب الموارد). سیمرغ را گویند، و او را عنقای مُغرب خوانند و بسبب مُغربیت حمل بر چیزهای نابود و معدوم و عدم کنند. (از برهان قاطع). طایری است درازگردن که نزد بعضی وجود فرضی دارد، چرا که هیچکس آن را ندیده است . و در نفائس الفنون از تفاسیر مسطور است که در زمین اصحاب الرس مرغی بس عظیم با چهار پای ، و روی مانند آدمی و با پرهای الوان و به افراط درازی گردن پیدا شده بود، هر جا که کودکی دیدی ببردی . آن قوم پیش حنظلةبن صفوان که پیغمبر ایشان بود رفته از آن شکایت کردند. حنظله دعا کرد، حق تعالی آن مرغ را در بعضی از جزائر انداخت ، و آن در جزائر، فیل و اژدها را شکار کرده میخورد. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به عنقا شود. || (ع اِ) در اصطلاح صوفیه ، عبارت از هیولی است زیرا هیولی دیده نشود مانند سیمرغ . و انسان کامل را نیز عنقا گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از فرهنگ مصطلحات عرفا). و رجوع به دستور العلماء ص 382 و تعریفات جرجانی و آنندراج شود.
- عنقامهر ؛ دارای مهری چون عنقا. بمجاز، پرمهر (ازعنقای بمعنی انسان کامل ) :
مرغ را دیدی که عنقامهر و زال اندیشه بود
خانه ٔ رستم بعنقا دادی احسنت ای ملک .

خاقانی .


|| در اصطلاح عرفا، عقل فعال است . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عنقاء. [ ع َ ] (اِخ ) پادشاهی بود از قضاعة. (منتهی الارب ).
عنقاء. [ ع َ ] (اِخ ) لقب ثعلبةبن عمروبن عامر ازدی ، بدان جهت که درازگردن بود. (منتهی الارب ).
عنقاء. [ ع َ ] (اِخ ) پشته ای است فوق کوهی بلند. (منتهی الارب ). گویند تپه ای است بالای کوهی کوچک و مشرف ، که عبداﷲبن مجیب قتال چون شخصی...
عنقاء مغرب . [ ع َ ءُ م ُ رِ ] (اِخ ) همان عنقاء است که بصورت توصیف خوانده شود، و عنقاء مُغرب بصورت اضافه نیز خوانده شده است . رجوع به عن...
عنقاء مغربة. [ ع َ ءُ م ُ رِ ب َ ] (اِخ ) همان عنقاء و عنقاء مُغرب است . رجوع به عنقا و عنقاء مُغرب شود.
انقاء. [ اِ ] (ع مص ) برگزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فربه شدن شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقر...
انقاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نقا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || ج ِ نَقا، نَقْو، نِقْو. (از اقرب الموارد). ج ِ نَقْو، نِقو. (منتهی...
عانقاء. [ ن ِ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش . (از المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
عنقا. [ ع َ ] (اِخ ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه ٔ آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ . اشترکا. عنقای مغرب ....
عنقا. [ ع َ ] (ع اِ) نام سازی است که گردنی دراز دارد. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) : گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ گهی چغانه و طنبور و ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.