عهن
نویسه گردانی:
ʽHN
عهن . [ ع ِ ] (ع اِ) پشم گوسپند و پشم و یا پشم رنگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پشم رنگین . (دهار) (غیاث اللغات ). ج ، عُهون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): و تکون الجبال کالعهن (قرآن 9/70)؛ یعنی کوهها چون پشم میگردد. و تکون الجبال کالعهن المنفوش (قرآن 5/101)؛ یعنی کوهها چون پشم رنگ زده شوند. || نیکو سیاست کننده ٔ شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: هو عهن مال ؛ یعنی نیکو اداره میکند مال و شتران را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
آهن سلب . [ هََ س َ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه سلب از آهن دارد : جائی که برکشند مصاف از پس مصاف وآهن سلب شوند یلان از پس یلان .فرخی .
آهن پوش . [ هََ ] (ن مف مرکب ) آهن پوشیده . پوشیده ٔ به آهن .- آهن پوش کردن شیروانی ؛ پوشیدن آن به تنکه ٔ آهن .
آهن تاب .[ هََ ] (ن مف مرکب ) که با آهن تفته گرم شده باشد.- آب آهن تاب ؛ آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است .
آهن تر. [ هََ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهن جوهردار. آهن سبز.
آهن جان . [ هََ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش .
آهن جفت . [ هََ ج ُ ] (اِ مرکب ) دستگاهی برای شیار کردن زمین کشت را، و آن آهنی است بر بن چوبی پیوسته و بگاوی بسته و چون کشاورز گاو براند ...
آهن خای . [ هََ ] (نف مرکب ) کنایه از اسب سرشخ پرزور باشد. (برهان ).
آهن داغ . [ هََ ] (اِ مرکب ) عمل سوختن جزئی از پوست تن جانور را با آهن تفته برای نشان و علامت یا مداوا و چاره ٔ دردی . کَی ّ. کاویا. || آهن...
راه آهن . [ هَِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ دو خط آهن متوازی که بر آن قطار ماشین حرکت میکند. (فرهنگ نظام ). دو خط آهنی که از جایی بجا...
ریم آهن . [ هََ ] (اِ مرکب ) ریماهن . چرک و کثافت آهن که در وقت گداختن در کوره می ماند و در پتک زدن از آن می ریزد. (ناظم الاطباء) (از انجمن...