عیینة
نویسه گردانی:
ʽYYN
عیینة. [ ع ُ ی َی ْ ن َ ] (اِخ ) ابن منال ، مکنی به ابوالمنهال .از روات لغت . رجوع به ابوالمنهال (عیینة...) شود.
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عیینة. [ ع ُ ی َی ْ ن َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر عین است . یعنی چشم خرد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به عَین شود.
عیینة. [ ع ُ ی َی ْ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان . محدث . رجوع به ابومالک (عیینة...) شود.
عیینة. [ ع ُ ی َی ْ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان مهلبی ، مکنی به ابوالمنهال . لغوی و محدث و شاگرد خلیل بن احمد بود. او معلم و مؤدِّب امیر ابو...
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . مرآت . آئینه . آبگینه : آیینه عزیز شد بر ماچون نور گرفت و روشنائی . ناصرخسرو.هنگام سپیده دم خروس سحری دانی ک...
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر یک از قطعات آهنین که مبارزترین پوشیدی : نماید ز آیینه پوشی سوارچو آیینه ٔ تیغ در کارزار. طاهر وحید.ماه سر منجوق ...
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . سان . آئین . طریق . منوال .گونه . حال و صورت . و هرآیینه و هرآینه مرکب از هر وآینه به معنی مذکور است که به ...
آیینه . [ ن َ ] (اِخ ) رجوع به ایل کرند شود.
آئینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رجوع به آیینه شود.
آینه، وسیلهای است که به علت صافی و بازتاب بالایش، بر رویهٔ خود، تصویر اجسام را نشان میدهد. پرتوهای نور بازتابیده از رویهٔ یک آینه در نقطهای به نام ...
آیینه روی. (ص. مر. فا.) . آنکه روی و سیمائی چون آیینه روشن دارد. رخشان سیما.