غازی . (ع ص ) نعت فاعلی از غزو. مرد پیکار و با دشمن دین کارزارکننده . ج ، غُزّی ̍، غُزّی ،غزاة، غزّاء و منه قوله تعالی : او کانوا غزی لوکانوا عندنا
۞ . (منتهی الارب ). آنکه به جهت ثواب با اعدای دین حرب کند. (برهان ). تاراج کننده . (دهار). مجاهد. (مهذب الاسماء)
: فکندم کلاه گلین از سرش
چنان کز سر غازیی مغفری .
منوچهری .
آن کو به هندوان شد یعنی که غازیم
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست .
ناصرخسرو.
همه احوال دنیائی چنان ماهی است در دریا
به دریا در ترا مسکن نباشد ماهی ای غازی .
ناصرخسرو.
تو کبک کوه و روز و شب عقابان
تو اهل روم و گشت دهر غازی .
ناصرخسرو.
چون گوهر عقد مدیح بندی
بر بازوی دولت امیر غازی .
مسعودسعد.
و آنگاه بکردار کف خسرو غازی
بی باک بباریم به کهسار و به گلزار.
مسعودسعد.
غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود
با قدم براق او فرق سپهر چنبری .
خاقانی .
دیدی که تیر غازی مویی چگونه برد
ای تو میان جانم زان زارتر بریده .
خاقانی .
به تو و زلف کافرت ماند
ترک غازی که چنبر اندازد.
خاقانی .
چون شه پیل تن کشد تیغ برای معرکه
غازی هند را نهد پیل بجای معرکه .
خاقانی .
در آن جزوی که ماند از عشقبازی
سخن راندم نیت بر مرد غازی .
نظامی .
خسرو غازی آهنگ خراسان
۞ دارد
زده از غزنین تا جیحون تاج و خرگاه .
بهرامی غزنوی .
به خطا گفتم خطا کو غازی شمشیرزن
تا به پیش او صفات نفس کافر گویمی .
عطار.
آن مساس طفل چِبْوَد؟ بازیی
با جماع رستمی و غازیی .
مولوی (مثنوی ).
تیغ در دستش نه از عجزش بکن
تا که غازی گردد او یا راه زن .
مولوی (مثنوی ).
و گر هلاک منت درخور است باکی نیست
قتیل عشق شهید است و قاتلش غازی .
سعدی .
نمیداند
۞ که آهنگ حجازی
فروماند ز بانگ طبل غازی .
سعدی (صاحبیه ).
نادان چون طبل غازی بلندآواز و میان تهی .
(گلستان ).
از آن غازی بی هنر خون بریز
که در حمله کند است و در لقمه تیز.
امیرخسرو.
نفس کافر ترا از او ببرید
هر که او نفس کشت ، غازی بود.
اوحدی .
غازی چو تویی ، رواست کافر بودن .
اوحدالدین کرمانی .
|| كلمه ٔ غازی گاه در فارسی با کلمات دیگر ترکیب شود مانند غازی پیشه
: چاچ ، ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمانی غازی پیشه و جنگ گر. (حدود العالم ). و مردمان بخارا تیرانداز و غازی پیشه اند. (حدود العالم ). و مردمان وی [ خوارزم ] مردمانی غازی پیشه و جنگی اند. (حدود العالم ). و این [ ماوراءالنهر ] ناحیتی است عظیم آبادان ... و مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم ).
عادل عادل تبار و غازی غازی نسب
مرکز مرکزثبات و خسرو خسرونشان .
سیدحسن غزنوی .
|| در تاریخ بیهقی گاهی کلمه ٔ غازی را با سپاهسالار توأم می کند و گاهی با حاجب و از تعبیرات مختلف چنین مستفاد میشود که کلمه ٔ غازی مانند لقبی بوده است که هم بر فرماندهان بزرگ سپاه اطلاق میشده است و آنان را غازی سپاه سالار یا سپاه سالار غازی می گفته اند و هم بر فرماندهان سپاهی و لشکریانی که نگاهبان پادشاه بوده اند اطلاق می کرده اند و آنان را حاجب غازی یا غازی حاجب می گفته اند. رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی فیاض ص
27،
34،
36 -
39،
46،
51،
53،
55،
58،
59،
61-
64،
68،
69،
82،
90،
129،
131،
137،
138،
140،
142،
143،
163،
218 -
229،
230 -
238،
319،
332،
337،
424،
432،
451،
459،
538،
570،
582 شود. || هر پادشاه جنگجو را غازی گویند. و گاهی بعضی از پادشاهان بعد از عنوان شاه این کلمه را روی سکه ها افزوده اند. (النقود العربیة ص
134). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || اغلب امرای رستمدار مازندران شاه غازی لقب داشته اند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج
2 ص
331 و رجوع به غازی (شاه ) شود
: در مازندران پادشاهی غازی بود از تخمه ٔ یزدگردبن شهریار سام ، فرومایه ای ابورضانام برگزید و به مرتبه ای بلند رسانید و خواهر خود را به زنی بدو داد. ابورضا بر شاه غازی غدرکرد و کفران نعمت نمود و او را بکشت . خواهر شاه غازی که زن ابورضا بود دست از آستین غیرت و مروت بیرون کرد و شوهر را به خون برادر بکشت ... (تاریخ گزیده چ لندن ص
494). || در بعضی از ممالک با افزودن کلمه ای بر نوعی از سکه ٔ طلا اطلاق شود مانند:
1- غازی خیری : پول طلایی که ترکان عثمانی در عراق رایج ساختند و قیمت آن برابر با
84 قرش بوده است . و این سکه بنام یکی از پادشاهان جنگجو که با دشمن پیکار و اموالشان را غارت کردند، نامیده شده است . صاحب محیط المحیط گفته است : «غازی نوعی است از مسکوکات قدیم که تقریباً با بیست غرش برابر است ». ج ، غوازی ، غازیات . ولی در تداول عوام به معنی غازی خیری وسعت داده شده است و بر هرگونه سکه ای چه از طلا وچه از مس که آب طلا روی آن داده باشند اطلاق شده است .
2- غازی عتیق : پولی است که ترکان عثمانی در عراق رایج کرده اند و قیمت آن برابر با
95 غرش رائج بوده است . (از النقود العربیة ص
180 و
181).