غالب
نویسه گردانی:
ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسود مسعودی . یکی از قاتلان فضل بن سهل ذوالریاستین . مؤلف حبیب السیر آرد: و چون به سرخس رسید روزی ذوالریاستین به حمام درآمد و بنابر آن که از علم نجوم دانسته بود که در آن روز خونش در میان آب و آتش ریخته گردد قصد فصد کرد و پنداشت که تقدیر آسمانی را به تدبیر انسانی مندفع میتوان ساخت و همان زمان که از آن کار فارغ گشت غالب بن اسود مسعودی و قسطنطین رومی و فرخ دیلمی و موفق صقلبی با تیغهای کشیده به سر وقتش رسیده و او را بقتل رسانیده بگریختند و مأمون اظهار اضطراب کرده به پیداساختن قاتلان فرمان داد و ابوالعباس دینوری آن جماعت را گرفته نزد مأمون برد. گویند مأمون از ایشان پرسید که چرا بر این حرکت شنیع اقدام کردید؟ جواب دادند که یا امیرالمؤمنین از خدای بترس این امر بفرمان تو از ما صادر شد! مأمون التفات بدین سخن نکرد و آن چهار شخص را بقتل آورد و سرهای ایشان را پیش حسن بن سهل فرستاد. (حبیب السیر چ خیام تهران ج 2 ص 256).
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غالب الظن . [ل ِ بُظْ ظَن ن ] (ع اِ مرکب ) رجوع به غالب ظن شود.
غالب خوزی . [ ل ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به غالب خوزستانی شود.
غالب پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) (محمد سعید) وی پسر سیداحمد افندی و رئیس دفتر صدراعظم بود، و در زمان سلطان محمودخان ثانی به مسند صدارت عظمی نایل ...
غالب پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) عبدالحلیم . یکی از متأخران شعرای عثمانی است . وی به تقلید زبان ساده و ناهموار ترکان آناطولی اشعار راجع بلطائف و ...
غالب گشتن . [ ل ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) چیره شدن . غالب گردیدن . اعتلاء.
غالب لیثی . [ ل ِ ب ِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غالب بن عبداﷲ وتاریخ گزیده ص 149 و امتاع الاسماع ج 1 ص 357 شود.
غالب کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار. تغلیب . تساند. (منتهی الارب ).
غالب آمدن . [ ل ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال : اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیس...
غالب دهلوی . [ل ِ ب ِ دِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غالب نجم الدوله شود.
غالب طهرانی . [ ل ِ ب ِ طِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: نامش اسداﷲخان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب...